شعر پدر برای قدردانی از پدر از سوی فرزند دختر و پسر صمیمانه و عاشقانه
در سایت ادبی روزانه چندین شعر زیبا درباره پدر را برای شما دوستان قرار دادهایم. این اشعار زیبا درباره مقام بلند و مهم پدر است. کسی که خالصانه تمامی عمر را فدای فرزندان و خانواده کرده و در مقابل چیزی جز گذر عمر و خستگی نصیبش نشده است. در ادامه با روزنو باشید.

اشعار زیبا درباره پدر
دفتر خاطراتم را گشودم
در اولین برگ
از عشق
عشق به تو
ای بهترینم
سالهاست میخواهم
شعری بسرایم
هیچ واژه ای
توان وصف پدر را ندارد
نیم ساعت پیش،
خدا را دیدم
که قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان
در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم، آمد
آواز که خواند، تازه فهمیدم
پدرم را با او اشتباهی گرفتهام
“حسین پناهی”
بو، بوی خوش پیراهن پدر
چُرتِ خُمارِ ظهر، عطر عجیب خواب
گِل نَمور حاشیه، قطره، حوصله، شیر آب
چه شمارش صبوری
«دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!»
بادبزن را از این دست
به آن دست خسته میدهم
پدر بوی دریا و گندم و گریه میدهد
خُرد و خرابِ سنگ و تابه و طراز
پهلو به پهلو که میشود
شورهی خیسِ عرق در بناگوشِ مرده میدود
«دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!»
بو، بوی خوش پیراهن پدر
چند ابر پراکنده بالای کوه
پَرپَر پشهای بال ابروی پیر
عطر خیس حصیر، بادبزن، بوریا
و زندگی که چیزی نیست
که چیزی نبوده است
یعنی قشنگ سخت
سخت و قشنگ و ساده
خوش و گزنده و بیتاب
پیاده غمگین، تبسم تلخ
“سیدعلی صالحی”

در چشمهای پدر
خدا زندگی میکرد
هیچ وقت نمیشد
در چشمهایش نگاه کرد و
با او حرف زد
هیچ وقت نمیشد
به چشمهایش خیره شد
“علیرضا اسفندیاری”
شعرهای قشنگ درباره پدر
پدر
دستهایش را تا کرد و در چمدان گذاشت
مادر
چشمهایش را در بقچهای پیچید
پدر با چمدان و بقچه بیرون رفت
و با چند دست لباس برای من برگشت
شب شنیدم
که پدر میگفت
آنها را به قیمت خوبی فروخته است
“سهیل خطیب مهر”
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺳﻘﻒ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﺸﺪ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﻣﺤﮑﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﻣﺎ
ﺑﻪ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﭘﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻓﮑﺮ میکنم
ﮐﻪ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﺍﻭ
ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺘﻮﻥﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
“از مجموعه اشعار بابک زمانی“
پدرم عاشق مادرم بود ولی هرگز به او نگفت
اما وقتی که مادرم بیمار بود
دکتر درجه تب را
در دهان پدرم میگذاشت
“نسرین بهجتی”
کور بودیم و
غمهای پدر را نمیدیدیم
مادرم اما بریل میدانست
هر شب دردها را
از روی پینه دستهای پدر مرور میکرد
“حسین غلامی خواه”
مباش جان پدر غافل از مقام پدر
که واجب است به فرزند احترام پدر
اگر زمانه به نام تو افتخار کند
تو در زمانه مکن فخر جز به نام پدر
“رهی معیری”
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
“حافظ”
مطلب مشابه: شعر روز پدر عاشقانه و احساسی / اشعار برای پدر عزیز

عکس نوشته اشعار زیبا درباره پدر
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
“حافظ”
مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرم
فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم
“مولانا”
برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست
که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی
“مولانا”
هنوز ترک نصیحت نمیکند پدرم
چه میکند پدر مشفق از چنین فرزند
“نزاری قهستانی”
پدرم گفت که هم زخم هلاکت بخورد
خویشتن هرکه چنین بر سر نار اندازد
گفتم از مدعیان باک مدار ای بابا
چه توان سوخت از آتش که چنار اندازد
“نزاری قهستانی”
این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
“عبید زاکانی”
دو جهان میکنم فدای یکی
چه کنم این رسیده از پدرم
“شاه نعمت الله ولی”
گفتهام بارها و میگویم
بیوجودش حیات مکروه است
همه عمر تکیهگاهم بود
پدرم نام کوچکش کوه است
“امید صباغ نو”
گویی پدرم داشت علم و دانش
از دانش و علم پدر چه داری؟
“ملک الشعرا بهار”
شعر برای پدر عزیزم
پدرم بود صبوری که ببرد
به جنان رخت از این ویرانه
“ملک الشعرا بهار”
بر کوزهگری پریر کردم گذری
از خاک همینمود هر دَم هنری
من دیدم اگر ندید هر بیبصری
خاک پدرم در کف هر کوزهگری
“خیام”
دنبال چه میگردی پدرم؟
چرا صورتت این همه رو به زمین
نزدیک است
من از این تای کمر میترسم
تو هنوز سلام آفتابهای بی شماری را ندادهای
رو به زمین نه
به آسمان خیره شو
صاف بمان
ستون این خانه نفهم است
یادش نده ویرانی این سقف چگونه ست
“رسول ادهمی”
… پدرم بنده قدیم تو بود
عمر در بندگی به سر بردست
بندهزاده که در وجود آمد
هم به روی تو دیده بر کردست
خدمت دیگری نخواهد کرد
که مرا نعمت تو پروردست…
(بخشی از یک قصیده در مدح)
“سعدی”
مطلب مشابه: متن تبریک تولد پدر (۴۰ جمله صمیمانه عاشقانه پدر تولدت مبارک)

… چندان که بدین قصه فرو مینگرم
یک ذرّه نمیرسد ز جائی دگرم
هرچند که شایسته و زیبا پسرم
نه کار من است این و نه کار پدرم…
(در مقام حیرت و سرگشتگی)
“عطار”
اشعار شاهکار درباره پدر
بار دگر زنده شد کودکیم پشت در
خانه ما منتظر، چشم به راه پدر
خسته نباشی پدر رنج و ملالت مباد
گرچه هیاهوی ما کاهش دردت نداد
باز پدر آمد و باز عطر خوش نان رسید
باز پدر معنی آرامش و ایمان رسید
زین سو و آن سو شدن کاهش دردت نبود
این که پسر بودمت پاسخ رنجت نبود
باز خیال تو بود از پس این سالها
آمده بوی که باز زنده کنی حالها
باز پدر دیدمت از پنجره آسمان
بوی تو را میشنوم از در و دیوارمان
“ساعد باقری”
پسری را پدر سلاح آموخت
هم کمربست و هم کلاهش دوخت
چون پسر شد به زور پنجه دلیر
هوس بیشه کرد و کشتن شیر
نوجوان هم چو سرو بستانی
رفت یکروز در نیستانی
ماده شیری بدیدش از ناگاه
حمله کرد و گرفت به روی راه
تیر برنا نکرد در وی کار
به سر پنجه در کشیدش زار
پدرش را چو شد ز حال خبر
زود در بیشه شد که: وای پسر!
پسر او از جگر بر آورد آه
گفت: ازین بد مرا نبود گناه
با من، ای مهربان، تو بد کردی
چه توان کرد چون تو خود کردی؟
چون نیاموختی بمن پیشه
بمن آموخت شیر این بیشه
تو بجای آر آنچه بتوانی
تا نباشد ترا پشیمانی
اولین حقت این بود به درست
که کنی در سیه سپیدش چست
دومین پیشهای بیاموزد
که کفافی از آن بر اندوزد
سوم آن کش مدد شوی از مال
تا شود جفت همسری به حلال
دهی از قرب نیکوان نورش
کنی از صحبت بدان دورش
چون تو این احتیاطها کردی
گر بر آورد سر به نامردی
دان که آن را به ظلم کاشتهاند
وز خدا و تو غم نداشتهاند
چون نیاید سبو ز آب درست
آن ز جای دگر به باید جست
زان مبدل شدست آیینها
که جهان موج میزند زینها
مردم اینند؟ چیست چاره ما
جز خموشی و جز کناره ما
شیر مردی به دست مینکنند
که برو صد شکست مینکنند
نتواند شنید نام درست
آنکه مهرش شکسته باشد و سست
جرم بخشا، به حرمت پاکان
که بگردان بلای ناگاهان
پرده عصمتت تو باز مگیر
به خداوندی از جوان وز پیر
از دم گرگ بگسل این رمه را
پرورش ده به حفظ خود همه را
“اوحدی مراغهای”
پدرم بوی خاک و گندم داشت
دست در دستهای مردم داشت
روی لبهای خستهاش یک عمر
تاول زندگی تبسم داشت
شطی از آفتاب در چشمش
تا دم واپسین تلاطم داشت
با دهان سپیده میخندید
او که با سوختن تفاهم داشت
یاد باد آن سپیده، آن امید
آفتابی که بوی گندم داشت
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی

قربانام یا ربیم سنین او قدرتیوه
اتا کیمی بیر بویوک انسان یاراتدین قیسمتیمه
هربیریرده دایاق اولده منه جانیم اتا
باشیمین تاجی اولوپ,گوزومون نوری اتا
هم منه دوست اولدی همده گوزل بیر همدم
دردیمین پیس وقتدی منه درمان اولدی
یخیلیردیم یره ,توتدی منی قالخیتدی
گوزونون یاشینی گوردوم اورکیم اوتلاندی
اتا اولدی منه داغ کیمی بیر پشت و پناه
منیم بیر لحظمی الله,اونسوز,چحمه سن ایمتاحانا
حکم اتا اولماقینا منن اوتور قامتینی تز ایدی
قیچینین قودرتی گتدی عصیا اوز گتدی
نقدر شکر السم اولماقیوا ازدی اتا
قیزیوین هر دایاقی تکجه بیر سنسن اتا
گناهیمنان گش ,ایه اینجیتمیش اولسام من سنی
سن منیم دایاغیم اولماسان، قاانیقلار، توتار منی
“شبنم حسینی”
معنای فارسی:
خدایا بزرگیت را شکر میکنم همچون پدری در تقدیرم خلق کردی
در هر کجا پدرم پشت و پناهم بوده است
تاج سرم و نور چشمانم پدرم بوده است
بهترین رفیق و بهترین همدم برای من شد
و در همه مشکلات پیشم بود
هر موقعی که زمین میخوردم دست من را میگرفت و بلندم میکرد
اشک چشمهایش را دیدم و داغی بر سینه ام گذاشته شد
پدر مثل کوه پشت و پناهم شد، در هر لحظه
خدایا یک ثانیه من را بدون پدرم به امتحان نکش
به خاطر پدر بودنش زودتر پیر شد
قدرت پاهایش را از دست داد و دست به عصا شد
هر چقدر برای بودنش شکر کنم کم است
پشتیبان هر دختری در همه حال پدرش است
اگر گناهی مرتکب شده ام مرا ببخش
تو تکیه گاه من نباشی زندگیم به سیاهی کشیده خواهد شد