متن درباره جنگ (جملات ادبی و سنگین درباره جنگ و نبرد)
جنگ زشتترین اتفاق ممکن است. هرگونه جنگی به هر دلیلی محکوم است. اما چه ما بخواهیم و چه ما نخواهیم تاریخ بشر پُر از جنگهای متعدد است. بزرگان ادب و خرد نیز مطالب گوناگونی درباره این اتفاق نوشتهاند. در سایت ادبی و هنری روزنو قصد داریم چندین متن درباره جنگ را برای شما دوستان قرار دهیم. با ما همراه شوید.

جملات سنگین درباره جنگ
جنگ، زخمیست بر پیکر انسانیت که جز با مرهم صلح التیام نمییابد.
در غرش توپها و فریاد گلولهها، سکوت قلبهاست که فاجعه را فریاد میزند.
جنگ، رقص مرگ است که در آن هیچ پیروزی جز اندوه بشریت به دست نمیآید.
هنگامی که شمشیرها سخن میگویند، واژههای صلح در گلو خفه میشوند.
هر جنگی، داستانیست از آرزوهای سوخته و خاکستری که بر ویرانههای امید مینشیند.
مطالب مشابه: تبریک روز ارتش / پیامهای زیبا و حماسی تبریک روز ارتش ایران

جنگ، آینهایست که چهره واقعی طمع و نفرت را به انسان نشان میدهد.
در میدان جنگ، تنها برنده واقعی، غم است که بر شانههای هر دو سوی نبرد سنگینی میکند.
جنگ، شعلهایست که نه تنها خانهها، بلکه رویاهای آدمیان را به خاکستر بدل میکند.
در هیاهوی نبرد، تنها صدایی که خاموش میماند، نجوای وجدان است.
عکس نوشته درباره جنگ
جنگ، نقاشیست که با خون کشیده میشود و قابش از استخوانهای شکسته ساخته.
هر گلولهای که شلیک میشود، تکهای از آینده را در تاریکی فرو میبرد.
جنگ، نمایشیست که در آن قهرمانان واقعی، آناناند که برای صلح جان میدهند.
ویرانههای جنگ، نه فقط شهرها، بلکه اعتماد میان انسانها را نیز در هم میشکند.
در میان دود و آتش جنگ، تنها ستارگان آسماناند که هنوز از صلح سخن میگویند.
جنگ، طوفانیست بیرحم که ریشههای تمدن را از خاک برمیکند، گلهای امید را پرپر میسازد و جز ویرانهای از خاطرات سوخته و قلبهای شکسته، چیزی بر جای نمیگذارد.
در هنگامهای که طبلهای جنگ به صدا درمیآیند، صدای مادران گریان، کودکان هراسان و آرزوهای به خاک افتاده در غوغای نبرد گم میشود و تنها سایه مرگ بر زمین حکم میراند.
جنگ، داستانیست تراژیک که قلمش از خون نوشته میشود، صفحاتش از آه و ناله پر است و پایانش جز اندوهی بیپایان برای نسلهایی که آینده را در آن گم کردهاند، نیست.
هنگامی که آتش جنگ زبانه میکشد، نه تنها شهرها و دشتها، بلکه روح انسانیت نیز در شعلههای نفرت و خشم میسوزد و از آن جز خاکستری از ارزشهای فراموششده باقی نمیماند.
جنگ، مانند هیولاییست که از اعماق تاریک قلب آدمی سر برمیآورد، با دستانی از فولاد و چشمانی کور، همهچیز را در کام خود فرو میبرد و جز زخمهایی ابدی بر پیکر جهان، میراثی به جا نمیگذارد.

در میان غبار و دود میدانهای جنگ، جایی که فریادهای خشم و درد به هم میآمیزند، تنها حقیقت تلخی که خود را عیان میکند، این است که هیچ پیروزی نمیتواند جای خالی عزیزان ازدسترفته را پر کند.
جنگ، نمایشنامهایست که کارگردانش طمع و بازیگرانش سربازانیاند که بیخبر از پایان غمانگیز آن، بر صحنهای از خون و خاک میرقصند، درحالیکه تماشاگرانش نسلهاییاند محکوم به سوگواری.
متن زیبا درباره جنگ
جنگ، چون سیلی خروشان و بیرحم، هر آنچه از زیبایی و انسانیت در مسیرش قرار دارد را در خود فرو میبرد، و در پس خود، جز باتلاقی از اندوه، ویرانی و حسرت برای روزهایی که میتوانستند در صلح سپری شوند، به جا نمیگذارد.
در هنگامهای که آسمان از غرش بمبها و زمین از خون فرزندانش رنگین میشود، جنگ چهرهای عریان از حقیقت بشریت نشان میدهد: موجودی که قادر است با دستان خود هم بهشت بسازد و هم آن را به جهنمی از آتش و ویرانی بدل کند.
جنگ، مانند کتابیست که هر صفحهاش با اشک نوشته شده و هر فصلش با فریادهای خاموش مادرانی که فرزندانشان را به خاک سپردهاند، به پایان میرسد؛ کتابی که هیچکس آرزوی خواندنش را ندارد، اما همه محکوم به ورق زدن آناند.
در میان خاک و خون میدانهای نبرد، جایی که آرزوهای جوانان چون پرندگان بیبال در قفس مرگ گرفتار میشوند، جنگ به ما میآموزد که بزرگترین شکست، نه از دست دادن خاک، بلکه گم کردن انسانیت در هیاهوی خشم است.
جنگ، چون آینهای شکسته، تکهتکه چهرهی انسان را به او نشان میدهد؛ در هر تکه، انعکاسی از طمع، ترس و نفرت دیده میشود، و در میان آنها، تنها سوسوی کمرنگ امیدی برای صلح است که هنوز خاموش نشده.
هنگامی که طبلهای جنگ نواخته میشود، قلبهای بیگناه در سینهها میلرزند، خانهها در شعلههای آتش فرو میروند و آیندهای که میتوانست با خندههای کودکان ساخته شود، در زیر آوار نفرت و خشونت مدفون میگردد.
جنگ، تراژدیایست که در آن هیچکس پیروز واقعی نیست؛ سربازان در میدان میافتند، مادران در سوگ مینشینند، و حتی آنها که تاج پیروزی بر سر میگذارند، زیر بار سنگین وجدان و خاطرات خونین، کمر خم میکنند.
جنگ، چون طوفانی مهیب و بیامان، از دشتهای سبز و شهرهای پرجنبوجوش میگذرد، ریشههای تمدن را از جا میکند، گلهای معصوم زندگی را زیر پای خود لگدمال میسازد و در پس خود، جز منظرهای دلخراش از ویرانههای دودگرفته، گورهای بینامونشان و قلبهایی که از شدت اندوه در سینه شکستهاند، چیزی بر جای نمیگذارد، گویی بشریت را به تماشای نمایش هولناک سقوط خویش دعوت کرده است.
در هنگامهای که آسمان از فریاد گلولهها و زمین از نالههای زخمیان به لرزه درمیآید، جنگ چون نقاش دیوانهای قلم به دست میگیرد، با رنگهایی از خون و آتش، تابلویی از رنج و وحشت خلق میکند که در آن، کودکان بیپناه در جستوجوی آغوشی امن، مادران در سوگ فرزندان خویش و سربازان در دام کابوسهای بیپایان گرفتارند، و تنها موسیقی پسزمینهاش، آهنگ غمانگیز ازدسترفتن انسانیت است.
مطالب مشابه: شعر درباره شهید ( مجموعه اشعار زیبا درباره شهیدان )

جنگ، مانند رودی خروشان از نفرت و طمع، از سرچشمههای تاریک قلبهای آزمند سرریز میشود، هر آنچه از محبت، امید و همدلی در مسیرش قرار دارد را در کام خویش فرو میبرد، و در نهایت، به دریایی از پشیمانی و حسرت میریزد، جایی که نسلهای آینده در ساحل آن میایستند و با چشمانی اشکبار، به ویرانههای بهجامانده از رویاهای نیاکانشان مینگرند، درحالیکه میپرسند چرا بشریت چنین بهای سنگینی برای خطاهایش پرداخت کرد.
در میان غبار و دود میدانهای نبرد، جایی که صدای خندههای کودکان جای خود را به فریادهای درد و ترس داده و نور خورشید در پس ابرهای سیاه جنگ پنهان شده، حقیقت تلخی خود را عیان میکند: جنگ نهتنها خانهها و پلها را ویران میکند، بلکه پیوندهای ناگسستنی میان انسانها، اعتماد میان ملتها و باور به آیندهای روشن را نیز در زیر آوار خشم و خشونت خرد میسازد، و بازسازی آن، گاه قرنها به طول میانجامد.