متن درباره آتش (جملات عاشقانه و ادبی درباره آتش)

متن درباره آتش را در سایت ادبی روزنو آماده کرده‌ایم. این متن‌های بسیار زیبا با قلمی خاص به توصیف آتش پرداخته‌اند. البته بعضی از این متون در تلفیق با ادبیات داستانی به موضوعاتی همچون عشق و دلتنگی نیز اشاره دارند. با ما همراه شوید.

متن درباره آتش (جملات عاشقانه و ادبی درباره آتش)

جملات قشنگ درباره آتش

بنگر چه آتشی

زِ تو بَر پاست در دلم…

رفته آری، چو شورشِ آتش/ از دلِ خاکِ سینه ی سرکش/

آبِ احساسِ آرزو؛ بی شک/ خانه ی دل، چو نقشِ بر بادی ست/

زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)

من دختر پاییزم

از نسل آذر

از جنس آتش

چنین گفت زرتشت :

که سوزانید بدی را درآتش

تا ز آتش برون آید نیکی

پس تو نیز چنین کن

زندگی وحشتی است در تئاتری که آتش گرفته !

همه به دنبال در خروجی می‌گردند، هیچکس هم پیدایش نمی‌کند، همه یکدیگر را هُل می‌دهند !

بدبخت آن‌هایی که به زمین می‌افتند؛ بلافاصله لگدمال می‌شوند …

و آدم اول آتش را اختراع کرد

و بعد جهنم را… چنانکه اول شراب را

و بعد بهشت را

و چنانکه اول فراق را

و بعد برزخ را…

پیش رویم شعله های سرکش است

تا سیاوش وار از آن بگذرم

رقص من اسپند روی آتش است!

قطار رفت،

و این ریل سالهاست..

پیراهن به آتش می کشد.

آنکه میرود فقط میرود

و آنکه میماند درد می کشد

غصه میخورد

بغض می کند

اشک می ریزد

و تمام این ها

روحش را به آتش میکشد

و در انتظار بازگشت کسی که

هرگزباز نخواهد گشت

آرام آرام خاکستر میشود

مطالب مشابه: شعر چهارشنبه سوری / شعرهای عاشقانه، طنز و زیبای چهارشنبه‌سوری

جملات قشنگ درباره آتش

آتش و آدم

ترکیبی نامتجانس است

من از میان این آتش گر گرفته

در رویاها و عشق ها

غیر ممکن است سالم برگردم

بازگشت من

اندوه بار خواهد بود

کاش مثل نان بودم

چه زیبا بر می‌گردد

از سفر آتش!

نامت، رازی است

که سنگ را به نسیم و

نسیم را به توفان

بدل می­‌کند

و آتش

در گلستان ابراهیم می­‌افکند

مرا زَهره­ ی آن نیست

که نامت را به زبان آرم

در تو می‌­نگرم و می­‌میرم.

صنما تو همچو آتش قدح مدام داری

به جواب هر سلامی كه كنند جام داری

چو سلام تو شنیدم ز سلامتی بریدم

صنما هزار آتش تو در آن سلام داری

شهری اندر هَوس‌ات سوخته در آتش عشق

خلقی اندر طلبت غرقـه‌ی دریای غمند

سعدی

عکس نوشته درباره آتش

ای دل …

نگفتمت مرو…

از راه عاشقی …

رفتی؟

بسوز…

این همه آتش…

سزای توست

تو آبی و من آتش

وصل تو نمی‌خواهم

این سوختنم خوش‌تر از سردی و خاموشیت

مگر نشنیده ای گفتند عشق آتش به دل دارد؟

من این آتش خریدارم اگر معشوق من باشی

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

حافظ

کنار چای و آتش

بارها یاد تو افتادم

چه دلتنگیِ شیرینی،

چه خوشبختی کوتاهی

حیاط خلوت،

آتش،

یک لیوان چای

این تنها چیزهایی است که من نیاز دارم.

تمام سهم من از تو آتشی‌ست

که از دور گرمم می‌کند

و هر بار نزدیک می‌شوم، پایم پس می‌کشد!

حالا تو هی بگو، از سوختن می‌ترسی،

من می‌گویم از خاکستر شدن می‌ترسم

امروز همه نیاز من این است که تو را به نام بخوانم

و مشتاق حرف حرف نام تو باشم

مثل کودکی که مشتاق تکه ای حلواست

مدت هاست نامت

بر روی نامه هام نیست

از گرمی آن گرم نمی شوم

اما امروز در هجوم اسفند

پنجره‌ها در محاصره

می خواهم تو را به نام بخوانم

آتش کوچکی روشن کنم

چیزی بپوشم

و تو را ای ردای بافته از گل پرتقال

و شکوفه‌های شب بو احضار کنم

افرادی که با آتش می‌جنگند

معمولا به خاکستر تبدیل می‌شوند

عکس نوشته درباره آتش

متن عاشقانه درباره آتش

چشمانت راز آتش بود.

در التهاب قلب ویران شده ام

و لبانت چون دشنه ای سوزان که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود !

و آنقدر با آتش دوست داشتن و عطر تنت زندگی کرده ام

که همه چیز را از یاد برده ام جز تو و حالا دیگر هراسی ندارم

از این همه سوختن از این همه زخم و خاکسترِ خاطراتی

که از من و تو به جای خواهد ماند.

«محدثه بلوکی»

برای بردن ایمانِ من

لبخند هم کافی‌ست!

همین یک شعله

آتش می‌زند

انبارِ کاهم را…!

هوشنگ ابتهاج

روزگار بدیست …

درست وقتے در آتش میسوزے

همه به بهانه آب آوردن

میروند …

تفنگت را زمین بگذار

که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار

تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن

من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان‌کن

ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ از مهر تو

 ای با دوستی دشمن

زبان آتش و آهن

زبان خشم و خونریزیست

زبان قهر چنگیزیست

بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید

فروغ آدمیّت، راه در قلب تو بگشاید

خاطرات

چوب های خیس هستند

که در آتش زندگی

هیچ وقت نمی سوزند

میدانی

دلتنگی

عین آتش زیر خاکستر است

گاهی فکر می کنی تمام شده

اما یک دفعه

همه ات را آتش می زند

آغوشت قبیله‌ای‌‌ وحشی

با آتشی برای پایکوبی

با جادویی برای فریب

دستانت

گمشدگانِ بی‌ شتابِ ریزشِ آبشارِ گیسوانِ من

و چشم‌هایت

ویرانگرانِ خاموشِ غرور هزار ساله‌ام

من دلباخته‌ای عصیانی

آشوب گری پر تمنا

از عالم گریخته‌ای پر تردید

آمیخته با طبیعتِ پیکرت

آمیخته با عطرِ خوبِ خوبِ بودنت

سر بر بالینت گذاردم

با تو زیستم

با تو گریستم

عشق ورزیدم

عشق ورزیدم

عشق ورزیدم

و از آرزوهای بی‌ شمار

تنها و تنها تو را خواستم

خواستنی با شکوه

رویایی

 و محال … و محال!

«نیکی‌ فیروزکوهی»

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم

بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم.

«رهی معیّری»

بسوزان ، بسوزان ، بسوزان

شعرهایم را بسوزان

خاطرات عمر شیرین مرا

یادبود عشق دیرین مرا

در سکوت بی سرانجام بیابان

آتشی از استخوانم بر فروزان

در میان بوته های خشک بی جان

در غبار آسمان گرد بیایان

بسوزان ، بسوزان

شعرهایم را بسوزان

برگ برگ خاطراتم را بسوزان

تا نماند قصه ای از آشنایی

تا شود خاموش فریاد جدایی

تا نماند دیگر از من یادگاری

در خزانی و بهاری

بسوزان ، بسوزان

شعر درباره آتش

آتش به من اندرزن آتش چه زند با من

کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا

Love and fire are the same

عشق و آتش کاملا شبیه یکدیگرند!

Fire in the heart sends smoke into the head.

آتش در قلب دود را به درون سر می فرستد.

Among the notable things about fire is that it also requires oxygen to burn – exactly like its enemy, life. Thereby are life and flames so often compared.

از نکات قابل توجه درباره آتش این است که برای سوختن به اکسیژن نیاز دارد – دقیقاً مانند دشمنش، زندگی. بنابراین زندگی و شعله های آتش اغلب با هم مقایسه می شوند.

The fire you kindle for your enemy often burns yourself more than them.

آتشی که برای دشمن خود برافروخته اید ، بیشتر از آنها خودتان را می سوزاند.

میدانی

دلتنگی

عین آتش زیر خاکستر است

گاهی فکر میکنی تمام شده

اما یک دفعه

همه ات را آتش میزند

عاشق رقص گیسوانت شدم

بچرخ عشق من

تا آتش شوقم شعله ور شود

و ما زمستان دیگری را سپری خواهیم کرد

با عصیان بزرگی که درون مان هست

و تنها چیزی که گرم مان می دارد

آتش مقدس امیدواری است…

مطالب مشابه: پیام تبریک چهارنشبه سوری به عشقم به همراه عکس نوشته‌های تبریک این جشن

شعر درباره آتش

آرام آرام

آتش به دلم زدی

بنشین که خوش آمدی

رویای من…

روزگار بدی است

درست وقتی در آتش میسوزی

همه به بهانه ی آب آوردن

می روند!

و تو میمانی و سوختن و ساختن …

رهگذر داشت به لب سیگاری، گفت: آتش داری؟

من اشاره به دلم کردم و گفتم: آری …

تمام امپراتوری ها از خون و آتش ساخته شده اند.

پاکت سیگار

خوب است یا بد نمی دانم

فقط یک شعله ی آتش میان من او فاصله است.

روشنش میکنم همین حالا

کام میدهد یا کام میگیرد نمیدانم فقط دنبال گم شدن میان دود سیگار می مانم.

حمید پناهی زاده

با من از دوزخ نگو

عاشق کجا؟آتش کجا؟

نازنینم

آنقدر ها هم خدا بیکار نیست

شراره‌های اهریمنی نگاهت

به آتش کشید

جانم را

آتش…

به جان خورشید

انداخت و رفت

عشق

یک خانه وقتی خانه می شود که غذا و آتش را علاوه بر بدن، برای ذهن هم فراهم کند.

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا