قطعات حافظ / مجموعه قطعههای شاهکار از حافظ شیرازی
قطعات حافظ را در روزنو آماده کردهایم. قطعات حافظ تأثیر عمیقی بر فرهنگ ایرانی و ادبیات فارسی گذاشتهاند. اشعار او در شعر فارسی بعد از خود نیز تأثیرگذار بوده و بسیاری از شاعران بعدی از او الهام گرفتهاند.

قطعات زیبای حافظ شیرازی
برادر خواجه عادل طاب مثواه
پس از پنجاه و نه سال از حیاتش
به سوی روضهٔ رضوان سفر کرد
خدا راضی ز افعال و صفاتش
خلیل عادلش پیوسته بر خوان
وز آنجا فهم کن سال وفاتش
بر تو خوانم، زِ دفترِ اخلاق
آیتی در وفا و در بخشش
هرکه بِخْراشَدَت جگر به جفا
همچو کانِ کریم، زَر بخشش
کم مباش از درختِ سایهفکن
هرکه سَنگَت زَنَد، ثمر بخشش
از صدف یاددار، نکتهی حِلم
هرکه بُرَّد سَرَت، گُهَر بخشش
زآن حَبّهی خَضراخور، کَز رویِ سَبُکروحی
هرکـاو بِخورَد یک جو، بر سیخ زَند سی مرغ
زآن لقمه که صوفی را، در معرفت اندازد
یک ذرّه و صد مَستی، یک دانه و صد سیمرغ
مطلب مشابه: غزلیات صائب تبریزی / شعرهای فوق عاشقانه صائب تبریزی

مجد دین سروَر و سلطان قضات اسماعیل
که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق
ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف
که برون رفت از این خانهٔ بینظم و نسق
کنف رحمت حق منزل او دان و آنگه
سال تاریخ وفاتش طلب از رحمت حق
بلبل و سرو و سمن یاسمن و لاله و گل
هست تاریخ وفات شه مشکین کاکل
خسرو روی زمین غوث زمان بواسحاق
که به مه طلعت او نازد و خندد بر گل
جمعه بیست و دوم ماه جمادی الاول
در پسین بود که پیوسته شد از جزو به کل
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب
سرای مدرسه و بحثِ عِلم و طاق و رَواق
چه سود، چون دلِ دانا و چشمِ بینا نیست؟
سرای قاضی یزد اَرچه منبعِ فضل است
خلاف نیست که عِلمِ نظر در آنجا نیست
آصف عهد زمان جان جهان تورانشاه
که در این مزرعه جز دانهٔ خیرات نکشت
ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف
که به گلشن شد و این گلخن پر دود بهشت
آنکه میلش سوی حقبینی و حقگویی بود
سال تاریخ وفاتش طلب از میل بهشت
عکس نوشته قطعات حافظ
بهاء الحق و الدین طاب مثواه
امام سنت و شیخ جماعت
چو میرفت از جهان این بیت میخواند
بر اهل فضل و ارباب براعت
به طاعت قرب ایزد میتوان یافت
قدم در نه گرت هست استطاعت
بدین دستور تاریخ وفاتش
برون آر از حروف قرب طاعت
قوت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت
نقش خوارزم و خیال لب جیحون میبست
با هزاران گله از ملک سلیمان میرفت
میشد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همیدیدم و از کالبدم جان میرفت
چون همیگفتمش ای مونس دیرینهٔ من
سخت میگفت و دلآزرده و گریان میرفت
گفتم: اکنون، سخنِ خوش، که بگوید با من؟
کـآن شکرلَهجهی خوشخوانِ خوشالحان میرَفت
لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان میرفت
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غایت حرمان میرفت
رحمان لایموت چو آن پادشاه را
دید آن چنان کز او عمل الخیر لایفوت
جانش غریق رحمت خود کرد تا بود
تاریخ این معامله رحمان لایموت
به عهد سلطنت شاه شیخ ابواسحاق
به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد
نخست پادشهی همچو او ولایتبخش
که جان خویش بپرورد و دادِ عیش بداد
دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین
که قاضیای بِه از او آسمان ندارد یاد
دگر بقیهٔ ابدال شیخ امین الدین
که یمن همت او کارهای بسته گشاد
دگر شهنشه دانش عضد که در تصنیف
بنای کار مواقف به نام شاه نهاد
دگر کریم چو حاجی قوام دریادل
که نام نیک ببرد از جهان به بخشش و داد
نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند
خدای عز و جل جمله را بیامرزاد
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو شد
ساحت کون ومکان عرصهٔ میدان تو باد
زلف خاتون ظفر شیفتهٔ پرچم توست
دیدهٔ فتح ابد عاشق جولان تو باد
ای که انشاء عطارد صفت شوکت توست
عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد
طیرهٔ جلوهٔ طوبی قد چون سرو تو شد
غیرت خلد برین ساحت ایوان تو باد
نه به تنها حیوانات و نباتات و جماد
هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد

دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد
ذروهٔ کاخ رتبتت راست ز فرط ارتفاع
راهروان وهم را راه هزار ساله باد
ای مه برج منزلت چشم و چراغ عالمی
بادهٔ صاف دایمت در قدح و پیاله باد
چون به هوای مدحتت زهره شود ترانهساز
حاسدت از سماع آن محرم آه و ناله باد
نه طبق سپهر و آن قرصهٔ ماه و خور که هست
بر لب خوان قسمتت سهلترین نواله باد
دختر فکر بکر من محرم مدحت تو شد
مهر چنان عروس را هم به کفت حواله باد
شعرهای زیبای حافظ در قالب قطعه
روح القدس آن سروش فرخ
بر قبهٔ طارم زبرجد
میگفت سحر گهی که یا رب
در دولت و حشمت مخلد
بر مسند خسروی بماناد
منصور مظفر محمد
به سمع خواجه رسان ای ندیم وقتشناس
به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد
لطیفهای به میان آر و خوش بخندانش
به نکتهای که دلش را بدان رضا باشد
پس آنگهش ز کرم این قدر به لطف بپرس
که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد
شمهای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند
هیچ مژگان دراز و عشوهٔ جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کردهاند
ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبوَد آنچه تعیین کردهاند
در سفالین کاسهٔ رندان به خواری منگرید
کـاین حریفان خدمت جام جهانبین کردهاند
نکهت جانبخش دارد خاک کوی دلبران
عارفان آنجا مشامِ عقل مشکین کردهاند
ساقیا دیوانهای چون من کجا در بر کشد
دختر رز را که نقد عقل کابین کردهاند
خاکیان بیبهرهاند از جرعهٔ کاس الکرام
این تطاوُل بین که با عشّاق مسکین کردهاند
شهپر زاغ و زغن زیبای صید و قید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کردهاند
اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش
از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود
با آن وجود و آن عظمت زیر خاک رفت
در نصف ماه ذیقعد از عرصهٔ وجود
تا کس امید جود ندارد دگر ز کس
آمد حروف سال وفاتش امیذ جود
دل مَنِه بر دُنیی و اسبابِ او
زآنکه از وی، کَس وفاداری ندید
کَس عسل بینیش از این دُکّان نخورد
کَس رُطَب بیخار از این بُستان نچید
هرکه ایّامی چراغی برفروخت
چون تمام افروخت، بادش دَردَمید
بیتکلّف هرکه دل بر وِی نهاد
چون بِدیدی، خَصمِ خود میپَروَرید
شاهِ غازی، خسروِ گیتیسِتان
آنکه از شمشیرِ او خون میچکید
گَه به یک حمله، سپاهی میشکست
گَه به هویی، قلبهگاهی میدَرید
از نَهیبَش، پنجه میافکند شیر
در بیابان، نامِ او چون میشنید
سَروَران را بیسبب میکرد حَبس
گَردَنان را بیخطر سَر میبُرید
عاقبت، شیراز و تبریز و عراق
چون مسخّر کرد، وقتش دَررسید
آنکه روشن بُد جهانبینش بِدو
مِیل در چَشم جهانبینَش کشید
مطلب مشابه: رباعیات قطران تبریزی / شعرهای کوتاه دوبیتی و رباعی قطران تبریزی

بر سر بازار جانبازان منادی میزنند
بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید
دختر رز چند روزی شد که از ما گم شدهست
رفت تا گیرد سر خود، هان و هان حاضر شوید
جامهای دارد ز لعل و نیمتاجی از حباب
عقل و دانش بُرد و شد تا ایمن از وی نغنوید
هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهم
ور بوُد پوشیده و پنهان به دوزخ در روید
دختری شبگردِ تندِ تلخِ گلرنگ است و مست
گر بیابیدش به سوی خانهٔ حافظ بَرید