قصه های صوتی کودکانه؛ ۵۰ قصه بچگانه با صدایی دلنشین
قصه های صوتی کودکانه به همراه پخش آنلاین
قصه های صوتی کودکانه به همراه پخش آنلاین را در سایت ادبی روزنو برای شما دوستان قرار داده ایم. این قصه های زیبا و بسیار خوشایند را می توانید در ادامه دانلود کرده و برای کودکان عزیز خود پخش کنید.

قصه صوتی کودکانه خواهر
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . روزی روزگاری توی یک دهکده ای که نه خیلی دور بود و نه خیلی نزدیک زن و مردی زندگی می کردند .
قصه صوتی کودکانه یکی زیر یکی رو
خیلی خیلی سالهای پیش توی یک مزرعه ای کوچیک یک مادری با ۱۲ تا پسر خودش زندگی می کرد . بچه ها این پسرها خیلی پر انرژی بودند بیشتر وقتها از درختها بالا میرفتند. از شاخه ها شون می افتادند پایین ، بعضی از موقع ها رو تپه کنار رودخونه سر می خوردند …
قصه صوتی کودکانه آهوی جادو شده
روزی روزگاری توی سرزمین خیلی دور پادشاهی به اسم جانت زندگی می کرد که آرزو داشت فرزندی داشته باشه. همیشه دعا می کرد و به آدمهای زیادی کمک می کرد تا شاید …
قصه صوتی کودکانه جان مراد
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی بود روزگاری بود توی روزگاران قدیم پیرزنی بود که یک پسر داشت بنام جان مراد. شوهر این پیرزن شکارچی بود. اما چند سال پیش از دنیا رفته بود….
قصه صوتی کودکانه ابر کوچولو
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ابر کوچولویی بود که حسابی ماجراجویی رو دوست داشت. همیشه دلش می خواست تنهایی سفر کنه. یه روز ابر کوچولو رو کرد به پدر و مادرش و گفت…
مطلب مشابه: حکایت کوتاه ماندگار و دلنشین؛ ۱۰ حکایت قدیمی و داستان زیبا
قصه صوتی کودکانه آهوی لاغر
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود دشتی بود که حیوانات زیادی توش زندگی می کردن. از آهو گورخر گرفته تا شیر و پلنگ. قصه امشب در مورد دسته آهوهاست…
قصه صوتی کودکانه ارباب و گربه
یکی بود یکی نبود، گربه تپله آروم و قرار نداشت صدای ناله اش اونقدر زیاد بود که دل موش موشیو به درد آورد. میوووو به دادم برسین مردم میوووو کمک میووو. موش موشی لابه لای علفا دنبال غذا می گشت که متوجه این صدا شد از زیر علفا بیرون اومد، اطرافشو نگاه کرد اون گربه تپلو از صداش شناخت برای همین احتیاط کرد و جلو نرفت و با خودش گفت: که شاید کلکی تو کاره …
قصه صوتی کودکانه توپ قرمز
خرگوشا روی علفای جنگل بازی می کردن، که ناگهان یکی از اونا با صدای بلند گفت: بچه ها اونجا رو نگاه کنید، یک چیز گرد و قرمز اونجاست
قصه صوتی کودکانه حلزون و بوته گل سرخ
باغ زیبایی بود که اطراف آن از بوتههای فندق پوشیده شده بود. در آنسوی بوتهها مزارع زیبایی وجود داشت که گوسفندان و گاوها در آن میچریدند. در این باغ یک بوتۀ پر از گل سرخ بود و زیر آن حلزونی زندگی میکرد که هیچچیز بهجز خودش برایش مهم نبود و در این دنیا فقط به خودش فکر میکرد.
قصه صوتی کودکانه دختر نارنج
پادشاهى بىبچه، نذر کرد که اگر خدا بهش يک پسر بدهد او هم هر سال يک حوض عسل و روغن به فقير فقرا بدهد. خدا هم پسرى به او داد. پادشاه هر سال يک حوض از عسل و روغن پر مىکرد مردم هم مىآمدند و ظرفهايشان را پر مىکردند. بيست سال گذشت. سال بيست پادشاه مثل هر سال نذرش را ادا کرد.
قصه صوتی کودکانه بابا بزرگ نجار
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود دختری بود که توی یک شهر کوچیک با خانوادش زندگی می کرد. اونا یک خونه ی خیلی بزرگ داشتن با یک حیاط خیلی خیلی بزرگ. توی این حیاط دوتا باغچه ی بزرگ بود …
قصه صوتی کودکانه ماهی قرمز و قورباغه
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. روزگاری ماهی قرمز و کوچولویی بود که توی دریاچه بزرگی زندگی می کرد که خیلی بازیگوش بود .
روزی از روزها وقتی ماهی قرمز نزدیک ساحل شده بود ناگهان قورباغه ای پرید توی آب.
قصه صوتی کودکانه گودال آب
توی چمن زار بارون باریده بود و مدت کمی بود که قطع شده بود . مرغ چاق و مهربون قصه ما رفته بود به چمن زار و داشت به چمن ها را نوک میزد و دونه می چید و حسابی داشت لذت می برد و برای همین هم داشت آواز می خوند.
قصه صوتی کودکانه تصمیم دریا
دریا صبح تا شب و شب تا صبح نگاهش به آسمان بود. چیزهایی که می دید ابر بود و ماه و خورشید و ستاره . یکروز …
قصه صوتی کودکانه جشن تولد
درخت گیلاس غرق شکوفه شده بود. خانم مرغه نگاهی به درخت گیلاس کرد و ناگهان چیزی به یادش امد و با خوشحالی قد قدایی کرد و گفت: قد قد قدا امروز روز تولد منه ….
قصه صوتی کودکانه برف بازی
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود. یک پسری بود که با پدر و مادرش توی یک شهر بزرگ زندگی می کرد.
اون پس عاشق فصل زمستان بود. چون در زمستان برف می بارید و می تونست برف بازی بکنه. اما تا زمستان خیلی مونده بود. تازه وسط پاییز بود.
مطلب مشابه: قصه کودکانه برای کودکان ۳ تا ۵ ساله (ده قصه دلنشین زیبا)
قصه صوتی کودکانه مکی و طلایی
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود . دو تا خواهر بودند که یک گربه داشتند و یک ماهی بنام های مکی و طلایی که خیلی دوستشون داشتند و ازشون مواظبت می کردند.
قصه صوتی کودکانه پسری که اسم نداشت
یکی بود یکی نبود توی روزگار خیلی خیلی قدیم پسری کوچکی بود که با پدر و مادرش توی کلبه ای نزدیک جنگل زندگی می کردند. اسم پسرک چی بود، هیچی اون اصلا اسم نداشت. پدر و مادرش اونو صدا میزدن و میگفتن آهای یا اوهوی. یک شکارچی بزرگ از کنار کلبه اونها گذشت. پسرک رو دید و گفت تو باید بگردی و برای خودت یک اسم پیدا کنی.
قصه صوتی کودکانه کلاغ سفید
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود لانه ی آقا کلاغه و خانم کلاغه توی دهکده ی کلاغها روی یک درخت سپیدار بود. آنها سه تا بچه داشتند. اسم بچه هایشان سیاه پر ، نوک سیاه و مشکی بود. وقتی بچه ها کمی بزرگ شدند، آقا و خانم کلاغ به آنها پرواز کردن یاد دادند. بچه کلاغها هر روز از لانه بیرون می آمدند و …
قصه صوتی کودکانه بشنو و باور نکن
یک روز ملا نصرالدین رفت سراغ شیشه بری که برای خونش که پر از در و پنجره بود شیشه سفارش بده. شیشه بر تمام شیشه هایی که برای ملا نصرالدین بریده بود رو مرتب درون یک جعبه چیده بود و گفت: «باربری را صدا کن تا شیشه هایت را به خانه ات ببرد.»
قصه صوتی کودکانه قِلی قلقلکی
قلی کوچولو خیلی قلقلکی بود. اگر دست کسی به اون میخورد، قلقلکش میشد. شروع میکرد به خندیدن و دیگر نمیتوانست جلوی خندهاش را بگیرد.
قفلقلکی بودن قلی، همیشه باعث دردسر بود. مادر نمیتوانست لباس قلی را تنش کند، چون قلقلکش میشد. نمیتوانست او را حمام کند، چون وقت شست و شو خیلی میخندید و از خنده تکان تکان میخورد.
قصه صوتی کودکانه بوسه ی راسو
توی یک جنگل خیلی بزرگ و سبز راسوی کوچولویی با مامانش زندگی میکردن. اونا دوستای خیلی زیادی داشتن و از زندگیشون خیلی راضی بودن. راسو کوچولو خیلی خوشحال بود …
قصه صوتی کودکانه پیاز دراز
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود . پیازی بود که دراز بود برای همین رفت پیش بادمجان و از او پرسید چرا من درازم؟
بادمجان گفت : چه اشکالی داره ما بادمجان ها هم بعضی گرد و تپل و بعضی هم درازیم.
قصه صوتی کودکانه جوجه های دارکوب
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود جنگلی بود که حیوانات زیادی توش زندگی می کردن. یکی از این حیوانات دارکوب بود. دارکوب مدتی بود که سه تا تخم گذاشته بود و هر روز ازشون مراقبت می کرد تا صحیح و سالم تبدیل به جوجه بشن …
قصه صوتی کودکانه خرگوش سفید و خال خالی
قصه امروز ما درباره دو تا خرگوش که با هم توی یک جنگل زندگی می کردن. یکی از این خرگوش ها سفید و یکی دیگه خال خالی بود. این دو تا خرگوش باهم دیگه دوست بودن و خیلی همدیگر را دوست داشتند.
قصه صوتی کودکانه خواهر وبرادر
پسرک قصه ما اسمش آریان بود. آریان زرنگ و خوش اخلاق بود و امسال به پیش دبستانی می رفت. اون همه کارهاش رو خودش به تنهایی انجام میداد و توی کارهای خونه به مامانش هم کمک می کرد. ظاهرا همه چیز خوب و رو به راه بود به جز : رابطه آریان و خواهر کوچولوش یعنی آیدا !
قصه صوتی کودکانه دوهندوانه
روزی روزگاری توی یک ده خیلی دور مرد فقیری به اسم حمید بیگ با همسرش زندگی می کرد. اون دوتا تنها چیزی که داشتن یه گاوی بود که از همه گاوهای ده بیشتر شیر می داد…
قصه صوتی کودکانه سنگ و رودخانه
زیر گنبد کبود سنگی بود که بالا یک کوه زندگی می کرد. این سنگ خیلی بزرگ و سنگین بود و همیشه نگران این بود که یه روزی از بالای کوه بیفته پایین. اون سال زمستون سختی داشتن و همه جا سرد سرد بود …
قصه صوتی کودکانه شکوفه های سیب
بهار زیبا همه جا را پر از شکوفه های زیبا کرده بود؛ به همین دلیل درخت سیب با افتخار سرش را بالا گرفته بود. کالسکه ای که در آن شاهزاده خانمی نشسته بود، زیر درخت سیب ایستاد و شاهزاده شاخه ای از درخت را چید و با خود به قصر برد، تا اینکه….
قصه صوتی کودکانه قلب من برای تو
یکی بود یکی نبود. یه عروسکی بود که اسمش مهربون بود. این مهربون توی مغازه اسباب بازی فروشی بالای قفسه زندگی می کرد. خودش همیشه به دوستای عروسکیش می گفت که دلم می خواد مال یه کسی بشم …
قصه صوتی کودکانه خروس دانا
یک خروسی بود که خیلی دانا بود تا حالا چندین بار گرفتار روباه شده بود اما هر بار با کمک به کار بردن فکرش تونسته بود نجات پیدا کنه . یک روز خروس بیرون ده مشغول دونه خوردن بود که از راه دور دید که روباهی داره به سمتش میاد.
قصه صوتی کودکانه گنجشک و کبوتر
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی بود و روزگاری … کبوتری روی درخت چنار لونه داشت. فصل بهار بود و همه پرنده ها در حال گشت و گذار و لونه درست کردن و تخم گذاری بودند …