غزل شماره ۳ از غزلیات حافظ
در این بخش سایت روزِنو غزل شماره ۳ از مجموعه غزلیات حافظ شیرازی را با معنی ساده آن قرار داده ایم.
درباره غزل شماره ۳ از غزلیات حافظ
غزل شماره ۳ حافظ با مطلع “اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را” آغاز میشود. این غزل یکی از معروفترین اشعار حافظ است که به زیبایی عشق و فداکاری را به تصویر میکشد.
غزل شماره ۳
اگر آن تُرکِ شیرازی به دست آرَد دلِ ما را
به خال هِندویَش بَخشَم سَمَرقند و بُخارا را
بده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نخواهی یافت
کنارِ آبِ رُکناباد و گُلگَشتِ مُصَلّا را
فَغان! کاین لولیانِ شوخِ شیرینکارِ شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوانِ یَغما را
ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مُستَغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت رویِ زیبا را
مَن از آن حُسنِ روزاَفزون که یوسُف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عِصمت بُرون آرَد زُلِیخا را
اگر دشنام فرمایی و گَر نفرین دعا گویم
جوابِ تلخ میزیبد لبِ لَعلِ شِکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانانِ سعادتمند پندِ پیرِ دانا را
حَدیث از مُطرب و مِی گو و رازِ دَهر کمتر جو
که کس نَگشود و نَگشاید به حکمت این مُعمّا را
غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظمِ تو اَفشانَد فَلَک عِقد ثُریّا را
معنی این غزل به زبان ساده
اگر آن تُرکِ شیرازی به دست آرَد دلِ ما را
به خال هِندویَش بَخشَم سَمَرقند و بُخارا را
اگر آن ترک ِ شیرازی دل ِ ما (من) را به دست آورد، سمرقند و بخارا را به خال ِ سیاه ِ او خواهم بخشید.
بده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نخواهی یافت
کنارِ آبِ رُکناباد و گُلگَشتِ مُصَلّا را
ای ساقی! باقیماندهیِ می را هم بده که بنوشم. که در بهشت هم جایی به این خوبی برایِ می نوشیدن نخواهی یافت. می باقی را علاوه بر این معنا، میتوان به می ِ جاودانی (باقی) تعبیر کرد و این تلقی با جنّت (بهشت) تناسب دارد. همچنین با عنایت به این که در مصراع ِ دوم، کنار ِ آب ِ رکنآباد و گلگشت ِ مصلّا را با بهشت مقایسه کرده و از بهشت هم برتر دانسته، میتوان برداشت کرد که از ساقی میخواهد که برای ِ او، می ِ باقی (می ِ جاودان، می ِ بهشتی) بیاورد. نوعی اغراق که یعنی می ِ اینجهانی، در خور ِ این مکانی که از بهشت برتر است نیست! و باید از آن می نوشید که در بهشت هست. همچنین میشود گفت شاعر می ِ ساقی را به می ِ باقی تشبیه کرده است.
فَغان! کاین لولیانِ شوخِ شیرینکارِ شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوانِ یَغما را
ای فغان! که این لولیان ِ شوخ و شیرینکار و شهر آشوب چنان صبر از دل بردند که انگاری ترکان خوان ِ یغما را می برند (سفره را غارت می کنند.) این بیت، اشارهیِ ملیحی به غارت ِ ترکان و تصرّف ِ سمرقند و بخارا هم میتواند باشد که در بیت ِ پیشین به آن اشاره شده بود.
ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مُستَغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت رویِ زیبا را
همانطور که رویِ زیبا نیازی به آرایش و بَزَک (آب و رنگ و خال و خط) ندارد، جمال ِ یار، نیازی به عشق ِ بیکمال و بیارزش ِ من ندارد. آب و رنگ و خال و خط، در اشاره به اسباب ِ آرایشگری آمده. سرخاب و سفیداب و رنگ و خط و خال. مشّاطهها (هم برای زیبایی و هم برای اینکه مشک و مواد ِ خوشبو را به صورت ِ یار بنهند) روی صورت خال میکشیدند.
مَن از آن حُسنِ روزاَفزون که یوسُف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عِصمت بُرون آرَد زُلِیخا را
عشق باعث شد که زلیخا از پردهی عصمت برون آید. من این را از زیبایی ِ روزافزون ِ یوسف دانستم (فهمیدم؛ متوجه شدم). پردهیِ عصمت میتواند «اضافهی اقترانی» باشد. علاوه بر این که می توان «عصمت» را به «پرده» تشبیه کرد. نخست این که زنان در قصر و بارگاه پردهنشین بودند
اگر دشنام فرمایی و گَر نفرین دعا گویم
جوابِ تلخ میزیبد لبِ لَعلِ شِکرخا را
اگر به من دشنام و نفرین هم بگویی باز هم من تو را دعا میگویم. تو جواب ِ تلخ هم به من بدهی، لب ِ لعل ِ شکرخای تو زیباتر هم میشود!
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانانِ سعادتمند پندِ پیرِ دانا را
نصیحت ِ من ِ پیر مرد را گوش کن! چون که جوانان ِ سعادتمند، پند ِ پیر ِ دانا را ارج مینهند و بیشتر از جان دوست دارند! به شکلی که یعنی ببخشید ها نصیحت میکنم جانا! و سپس نصیحتاش را در بیت بعدی میگوید
حَدیث از مُطرب و مِی گو و رازِ دَهر کمتر جو
که کس نَگشود و نَگشاید به حکمت این مُعمّا را
زیاد دنبال ِ راز ِ دهر نباش. خوش باش و در بارهیِ مطرب و می حرف بزن. سخن ِ تازه بگو از مطرب و می. در بارهی اسرار و رازهای دنیا زیاد فکر نکن که نه تا حالا کسی با ابزار ِ خِرَد و دانش توانسته کلید ِ این معما را بگشاید و نه کسی بعد از این خواهد توانست! دَم را به شادی بگذران و حدیث از مطرب و می بگو.
غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظمِ تو اَفشانَد فَلَک عِقد ثُریّا را
غزل گفتی و [با این غزل گفتنت، انگار،] دُر (مروارید و اشاره به سخن زیبا) [برای ساخت گردنبند] سوراخ کردی. بیا و غزلت را بخوان (هنرت را ارائه بده؛ منظور گردنبندی که ساختی). چرا که در مقابل نظم (شعر) تو، فلک (آسمان) عقدِ ثریا را ( گردنبند ثریا؛ خوشهی پروین که به شکل گردنبند است) میافشاند (نثار می کند).
تفسیر و تعبیر این غزل
زندگی را بر خود سخت نگیر و با آسودگی خاطر آن را پیش ببر. به نعمتهایی که خداوند در اختیار تو قرار داده راضی و خوشنود باش و در زندگی خود هیچگاه حریص و طمعکار نباش زیرا حرص و آز سرانجامی جز رسوایی و بدنامی ندارد. از مشورت با بزرگان و افراد با تجربه غافل نباش و از کمک آنان بهره بگیر. به قول و وعدهای که دادی عمل کن. کار ناتمامت را نیمه کاره رها مکن و از تمام کردن آن هراسی نداشته باش. هدف خوبی داری، آن را پیگیری کن. هرچه در این راه رنج ببری، ارزش دارد.