غزل شماره ۷ از غزلیات سعدی

در این بخش سایت روزِنو غزل شماره ۷ از مجموعه غزلیات سعدی شیرازی را با معنی ساده آن قرار داده ایم.

درباره غزل شماره ۷ از غزلیات سعدی

این غزل یکی از اشعار زیبا و عاشقانه سعدی است که به توصیف لحظات خوش با دوستان و زیبایی‌های بهاری می‌پردازد.

غزل شماره ۷ از غزلیات سعدی

غزل شماره ۷

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را

من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم

کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را

چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد

آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

حال نیازمندی در وصف می‌نیاید

آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را

بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت

دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را

یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت

چندان که باز بیند دیدار آشنا را

نه ملک پادشا را در چشم خوب‌رویان

وقعی‌ست ای برادر نه زهد پارسا را

ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی

تا مدعی نماندی مجنونِ مبتلا را

سعدی قلم به سختی رفته‌ست و نیک‌بختی

پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را

همچنین بخوانید: غزل شماره ۶ از غزلیات سعدی / پیش ما رسمِ شکستن نبود عهد وفا را

معنی این غزل به زبان ساده

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

ای یار! صبوری و مشتاقیِ ما از حد گذشت.اگر تو صبر و شکیبایی داری که ما را نبینی، ما این صبر را نداریم.

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

هوش مصنوعی: به ما با نگاهی مهربان بنگر که ما نیز از نعمت‌های پادشاهان بهره‌مند شده‌ایم، حتی اگر در ظاهر به عنوان شخصی نیازمند و گدا دیده شویم.

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را

هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه بر رعیت خود خشمگین می‌شود، هرچند که فرمانش اجرا می‌شود، اما هنوز حد و مرزی برای ظلم و ستم وجود دارد.

من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم

کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را

هوش مصنوعی: من بدون تو احساس خوشبختی نمی‌کنم، زیرا زندگی‌ام لذت‌بخش نیست وقتی که دوستانم در کنارم نباشند.

چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد

آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

وقتی تشنه و در حالی که از آب سیراب نشدم جان دادم،آن زمان دیگر چه سودی دارد که با آب چشم به گیاهی که از خاک من روییده‌ است آب دهی؟

حال نیازمندی در وصف می‌نیاید

آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را

هوش مصنوعی: احساسات و نیازهای انسان به سختی توصیف می‌شوند، به ویژه وقتی که دوباره به گذشته برمی‌گردیم و می‌خواهیم آن‌ها را بیان کنیم.

بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت

دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را

هوش مصنوعی: برگرد و جان عزیزم را از من بگیر، زیرا برای درویش بی‌نوای دیگر چه چیزی می‌تواند ارزش داشته باشد؟

یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت

چندان که باز بیند دیدار آشنا را

خدایا! تو به عاشق سلامتی و فرصت بده تا بتواند معشوق را ببیند.

نه ملک پادشا را در چشم خوب‌رویان

وقعی‌ست ای برادر نه زهد پارسا را

ای برادر! در نظر زیبارویان نه فرمانروایی و جلال پادشاه ارزشی دارد و نه زهد پرهیزگاران و پارسایان. (وقْع‌: اعتبار)

ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی

تا مدعی نماندی مجنونِ مبتلا را

هوش مصنوعی: ای کاش پرده از چهره لیلی کنار می‌رفت تا دیگر کسی نتواند مجنونِ عاشق را به درد و رنج گرفتار ببیند.

سعدی قلم به سختی رفته‌ست و نیک‌بختی

پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را

هوش مصنوعی: سعدی می‌گوید که نوشتن و بیان حقیقت برای او دشوار بوده، اما او به این باور رسیده که باید با هر اتفاقی که برای انسان پیش می‌آید، با رضایت و آرامش برخورد کند و به سرنوشت خود تسلیم باشد.

تفسیر و تعبیر این غزل

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا / گر تو شکیب داری ، طاقت نماند ما را

ای یار عاشقی و شکیبایی ما از اندوه بیرون شد . اگر تو تاب شکیبایی داری ، ما توانِ تحملِ دوری از تو را نداریم . [ مشتاقی = آرزومندی و عاشقی ]

باری ، به چشم احسان در حال ما نظر کن / کز خوان پادشاهان راحت بُوَد گدا را

ای یار ، از آنجا که گدایان از خوان پادشاهان آسایش می یابند ، تو نیز که پادشاهِ کشورِ حُسنی ، یک بار به دیدۀ لطف بر ما که نیازمند لطف تو هستیم ، نظری بیفکن . [ باری = به هر حال ، خلاصه / احسان = خوبی و نیکی ، بخشش / نظر کردن = نگاه کردن / خوان = سفرۀ فراخ و گشاده / راحت = آسایش و آرامش ]

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت / حکمش رسد ، ولیکن حدّی بُوَد جفا را

اگر پادشاهی بر بندگان درگاهِ خویش خشم گیرد بر این کار تواناست . اما ظلم و ستم نیز اندازه ای دارد . یعنی ای معشوقی که پادشاه کشور حُسن و زیبایی هستی ، با اینکه می توانی بر ما خشم بگیری ولی بیش از این بر ما ستم روا مدار . [ حضرت = درگاه و پیشگاه / حکم = فرمان و دستور / ولیکن = اما ، ولی ]

من بی تو زندگانی ، خود را نمی پسندم / کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را

من نمی پسندم که بی تو زنده باشم زیرا در زندگی بدون دوستان ، آسایشی وجود ندارد .

چون تشنه جان سپردم ، آنگه چه سود دارد / آب از دو چشم دادن بر خاکِ من گیا را ؟

وقتی محروم از تو و تشنه ، جان دادم . چه سودی دارد که با دو چشم گریان ، گیاهِ سریرآورده از گورم را آبیاری کنی ؟

حال نیازمندی در وصف می نیاید / آنگه که باز گردی ، گویم ماجرا را

چگونگی و احوال نیاز ما به تو وصف ناپذیر است . هنگامی که تو باز آمدی ، این ماجرا را بیان خواهیم کرد . [ نیازمندی = شوق و اشتیاق ، خواهش و تمنا ، احتیاج و نیاز به معشوق ]

بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت / دیگر چه برگ باشد درویش بی نوا را ؟

باز آ و جان شیرین مرا به مانند تحفه ای بپذیر زیرا درویش بینوایی چون من ، زادِ دیگری برای تقدیم کردن ندارد . [ خدمت = هدیه و تحفه و پیشکش / برگ = توشه و آذوقه ، مال و دارایی / درویش = فقیر و تهی دست / بی نوا = بی ساز و سامان ]

یارب ، تو آشنا را مهلت دِه و سلامت / چندان که باز بیند دیدارِ آشنا را

خدایا به عاشق آنقدر که بتواند دیدار معشوق را باز بیند . سلامت و فرصت عنایت فرما . [ یا رب = خدایا ، شبه جمله است که در مقام شگفتی نیز بکار می رود / آشنا = یار و دوست ، در اینجا به معنا بکار رفته است . در مصراع اول به معنی عاشق و در مصراع دوم به معنی معشوق / دیدار = چهره ]

نَه مُلک پادشا را در چشمِ خوب رویان / وَقعی است ای برادر ، نه زهد پارسا را

ای برادر ، در نظر زیبا رویان ، نه فرمانروایی سلاطین ارزش و اعتباری دارد و نه پرهیزِ پارسایان . [ خوب رویان = زیبا رویان / وقع = اعتبار و عزت ، قدر و منزلت ]

ای کاش برفتادی بُرقَع ز روی لیلی / تا مدُعی نماندی مجنون مبتلا را

ای کاش نقاب و روی بندِ لیلی از روی چهره اش فرو می افتاد و همگان چهرۀ زیبای او را می دیدند تا دیگر برای مجنونِ گرفتارِ عشق ، هیچ ملامتگری باقی نمی ماند . [ برقع = نقاب و روی بند / مدّعی = سرزنش کننده / مبتلا = دلباخته و عاشق ]

لیلی و مجنون = لیلی ، دختر مهدی بن سعد یا مهدی بن ربیعه بود که مجنون بن قیس بن ملوّح عاشق او شد و در عشق او سر به بیابانها نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ریخت . در ادب عرفانی فارسی ، لیلی مظهر عشق ربّانی و الوهیت و مجنون مظهر روحِ ناآرامِ بشری که بر اثر دردها و رنج ها ی جانکاه ، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جستجویِ وصالِ حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقامِ قربِ حضرتِ لایزال واصل شود اما بدین مقام نمی رسد ، مگر آن روزی که از قفسِ تن رها شود . از داستان عشقِ لیلی و مجنون شاید بیش از هر داستانِ عشقی دیگری در ادب فارسی سخن گفته شده است . ادب غنایی فارسی و ترکی مملوّ است از داستان این دو دلداده که سرآغاز آن تقریباََ از « لیلی و مجنونِ نظامی گنجوی » است . این اثر بعدها موردِ توجه و تقلید شعرای متعدد قرار گرفته است . ( فرهنگ اساطیر )

سعدی ، قلم به سختی رفته ست و نیکبختی / پس هر چه پیشت آید ، گردن بِنِه قضا را

ای سعدی ، قلمِ سرنوشتِ ، سعادت تو را در تحمل سختی ها رقم زده است . پس هر چه را که برایت پیش می آید ، بپذیر و در برابر حکمِ الهی تسلیم باش . [ قضا = سرنوشت ، حکم الهی / قلم = کنایه از قلمِ سرنوشت / گردن نهادن = کنایه از تسلیم شدن ، اطاعت و فرمانبرداری کردن ]

همچنین بخوانید: غزل شماره ۵ از غزلیات سعدی / شب فراق نخواهم دَواج دیبا را

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا