غزل شماره ۶ از غزلیات سعدی

در این بخش سایت روزِنو غزل شماره ۶ از مجموعه غزلیات سعدی شیرازی را با معنی ساده آن قرار داده ایم.

درباره غزل شماره ۶ از غزلیات سعدی

غزل شماره ۶ سعدی با مطلع «پیش ما رسمِ شکستن نبود عهد وفا را» آغاز می‌شود. این غزل شامل ابیاتی است که به زیبایی و لطافت سروده شده‌اند و مضامین عشق، وفاداری، و دلبستگی را در بر می‌گیرند. سعدی در این غزل از اهمیت وفاداری و پایبندی به عهد و پیمان سخن می‌گوید و به معشوق خود توصیه می‌کند که صحبت و دوستی با او را فراموش نکند.

به عنوان مثال:

پیش ما رسمِ شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

این بیت نشان‌دهنده‌ی تأکید سعدی بر وفاداری و اهمیت حفظ دوستی و صحبت با معشوق است.

غزل شماره ۶ از غزلیات سعدی

غزل شماره ۶

پیش ما رسمِ شکستن نبود عهد وفا را

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد

سست‌عهدی که تحمل نکند بار جفا را

گر مُخَیَّر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم

تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را

خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید

دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را

باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن

تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را

از سر زلف عروسان چمن دست بدارد

به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را

سر انگشت تَحَیُّر بگزد عقل به دندان

چون تأمل کند این صورت انگشت‌نما را

آرزو می‌کندم شمع‌صفت پیش وجودت

که سراپای بسوزند من بی سر و پا را

چشم کوته‌نظران بر ورق صورت خوبان

خط همی بیند و عارف قلم صنع خدا را

همه را دیده به رویت نگران‌ست ولیکن

خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را

مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند

به سر تربت سعدی بطلب مهرْگیا را

هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را

قُل لِصاحٍ تَرَکَ النّاسَ مِن الوَجْدِ سُکاریٰ

تفسیر و تعبیر این غزل

پیش ما رسم ، شکستن نبُوَد عهدِ وفا را / الله الله ، تو فراموش مکن صحبتِ ما را


شکستن پیمان وفاداری در نزدِ ما رسم نیست . برای خدا ، برای خدا ، مصاحبت و دوستی با ما را از خاطر مبر . [ عهد و وفا = پیمان وفاداری / الله الله = برای خدا برای خدا ، شبه جمله است که برای ترساندن و زنهار بکار می رود / صحبت = مصاحبت و هم نشینی ]

قیمتِ عشق نداند ، قدمِ صدق ندارد / سست عهدی که تحمّل نکند بار جفا را


سست پیمانی که بار جفای معشوق را تحمل نمی کند ، ارزش عشق را درنمی یابد و در راه عشق صادقانه گام برنمی دارد .

گر مخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی / دوست ما را و ، همه نعمتِ فردوس ، شما را


اگر مرا در گزینش هر دو عالم مختار کنند و آزاد گذارند . می گویم ما دوست را برمی گزینیم و همۀ نعمت های بهشتی را به شما وامی گذاریم . [ مخیر کردن = اختیار دادن ، مختار کردن / ما را = برای ما ، از آنِ ما / فردوس = نام بهشت هشتم از هشت بهشت است ، هشت بهشت عبارتند از : خلد ، دارالسلام ، دارالقرار ، جنت عدن ، جنت الماوی ، جنت النعیم , علیین و فردوس ]

گر سرم می رود از عهد تو سر باز نپیچم / تا بگویند پس از من که به سر بُرد وفا را 


اگر سرم برود . از پیمانی که با تو بسته ام باز نمی گردم تا پس از مردنم بگویند که سعدی پیمان خویش را چه نیک به پایان برد و استوار بر سر پیمان خویش باقی ماند . [ سر رفتن = کنایه از مُردن / سر باز پیچیدن = کنایه از نافرمانی و سرکشی کردن / به سر بردن = کنایه از به اتمام رساندن و سازگاری نمودن ]

خُنُک آن درد که یارم به عیادت به سرآید / دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را


چه خوش است دردی که یار را برای عیادت بر سرِ بالینم آورد . بی تردید ، عاشقان دردمند برای چنین دردی ، دوا نمی طلبند . [ خُنُک = شبه جمله است به معنی خوشا ، خرم باد / عیادت = به احوالپرسی بیمار رفتن ]

باور از مات نباشد ، تو در آیینه نگه کن / تا بدانی که چه بوده ست گرفتارِ بلا را


اگر گرفتاری ما را باور نمی داری ، در آینه به چهره خویش بنگر تا دریابی که زیبایی تو بر سرِ گرفتاران بلای عشق چه آورده است . خلاصه بدانی که چه قدر زیبایی و چه قدر بی تاب . [ از مات = از ما تو را ]

از سرِ زلفِ عروسانِ چمن دست بدارد / به سرِ زلفِ تو گر دست رسد باد صبا را


اگر بادِ صبا بتواند بر سرِ زلفِ تو بوزد و آن را لمس کند . دیگر توجهی به سرِ زلفِ عروسان چمن ( گُل ها ) نخواهد داشت . [ چمن = سبزه و گیاه / باد صبا = نسیمِ صبحگاهی ]

سرِ انگشتِ تحیّر بگزد عقل به دندان / چون تأمل کند این صورتِ انگشت نما را


عقل اگر در چهرۀ مشهور به زیبایی تو با تأمل و دقت بنگرد . سرِ انگشتِ خویش را به نشانۀ حیرت از زیبایی باورنکردنی تو به دندان خواهد گزید . [ تأمل کردن = نیک نگریستن ، اندیشیدن / انگشت نما = هر چیز که به انگشت نشان داده شود ]

آرزو می کندم شمع صفت پیشِ وجودت / که سراپای بسوزند منِ بی سر و پا را


آرزویم این است که در مقابل وجود تو ، منِ بی سر و پا و بی قدر را ، سراپا مانند شمع بسوزانند و فدای وجود تو سازند . [ آرزو می کندم = مرا این آرزوست / شمع صفت = مثل و مانند شمع ]

چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان / خط همی بیند و ، عارف قلمِ صنعِ خدا را


دیدگان مردم کوته بین و غافل بر چهرۀ خوبان ، خط می بیند . در حالی که چشم عارف بر همان ورق ، صنع خدای را مشاهده می کنند . [ خوبان = جمع خوب ، زیبارویان / خط = موهای تازه رسته ای که گرد رخسار خوب رویان برآمده باشد / عارف = دانا و شناسنده / قلم صنع = قلم آفرینش ]

همه را دیده به رویت نگران است ، ولیکن / خودپرستان ز حقیقت نشِناسند هوا را


همگان به روی تو چشم دوخته اند و بر آن می نگرند . امّا نظّارگان خود پرست قادر به پنهان کردن هوای نَفسِ بدفرمای خود نیستند و هوس را از عشق حقیقی بازنمی شناسند . [ هوا = هوا و هوس ]

مهربانی ز من آموز و ، گَرَم عمر نمانَد / به سرِ تربت سعدی بطلب مِهرگیا را


مهربانی و مهرورزی را از من بیاموز و چنانچه عمرم برای این آموزش یاری نکند . پس از مرگم خواهی دید که مهرگیا از گورم خواهد رویید . یعنی با قلبی آکنده از عشق و مهر جهان فانی را ترک کرده ام . [ مهربانی = عاشقی ، در لغت نامه دهخدا مهربان هم به معنی عاشق و هم به معنی معشوق آمده است / تربت = خاک ، گور ]

مهرگیا = یا مهرگیاه اسم فارسی یبروح الصّنم است . گیاهی است از تیرۀ بادنجانیان که علفی است . این گیاه دارای ریشۀ ضخیم و گوشت دار و غالباََ دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد . برگهای مهرگیاه نسبتاََ بزرگ و مستقیماََ از ریشه جدا می شوند . گُل هایش به رنگهای سفید و صورتی و قرمز و بنفش دیده شده اند . گونه های مختلف این گیاه در سواحل رودخانه ها و مناطق بحرالرومی به فراوانی می روید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم است . افسانه های مختلف در بین ملل در مورد این گیاه از قدیم رواج یافته است . در طی قرون خرافات عجیبی در اطراف خواص آن در میان مردم شایع بوده است . عبرانی ها تصور می کردند مهرگیاه برای تقویت افراد عقیم مفید است . چینی ها معتقد بودند مهرگیاه برای تقویت افراد خسته و ضعیف نافع است . مهرگیاه برای جلب دوستی مَثَل شده است . درمحاورۀ عامه و در اشعار اغلب به این معنی اشاره می شود . گویند هر که مهرگیاه داشته باشد . همه کس به شدّت او را دوست دارند . ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ) .

هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را / قُل لِصاحِِ تَرَکَ الناسَ مِنَ الوَجدِ سُکارا


هیچ انسان عاقل و هوشیاری ، ما را به خاطر مستی عشق سرزنش نمی کند . به هوشیار بگو که سرمستانی را که در اثر مستی به وجد آمده اند ، به حال خود واگذارد .

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا