غزل شماره ۵ از غزلیات سعدی

در این بخش سایت روزِنو غزل شماره ۵ از مجموعه غزلیات سعدی شیرازی را با معنی ساده آن قرار داده ایم.

درباره غزل شماره ۵ از غزلیات سعدی

غزل شماره ۵ سعدی با مطلع «شب فراق نخواهم دَواج دیبا را» آغاز می‌شود. این غزل شامل ابیاتی است که به زیبایی و لطافت سروده شده‌اند و مضامین عشق، فراق، و دلبستگی را در بر می‌گیرند. سعدی در این غزل از شب‌های طولانی فراق و درد جدایی سخن می‌گوید و به معشوق خود اشاره می‌کند که چگونه دل عاشق را به بازی می‌گیرد.

به عنوان مثال:

شب فراق نخواهم دَواج دیبا را
که شب، دراز بُوَد خوابگاه تنها را

این بیت نشان‌دهنده‌ی درد و رنج سعدی از شب‌های طولانی فراق است که حتی دواج دیبا (پوشش ابریشمی) نیز نمی‌تواند او را آرام کند.

غزل شماره ۵ از غزلیات سعدی

غزل شماره ۵

شب فراق نخواهم دَواج دیبا را

که شب، دراز بُوَد خوابگاه تنها را

ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند

که احتمال نماندست ناشکیبا را

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی

روا بود که ملامت کنی زلیخا را

چنین جوان که تویی بُرقعی فروآویز

و گر نه دل برود پیر پای برجا را

تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو

بِبُرد قیمت سرو بلندبالا را

دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم

که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را

دو چشم باز نهاده نشسته‌ام همه شب

چو فَرْقَدَین و نگه می‌کنم ثریا را

شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز

نظر به روی تو کوریِّ چشم اعدا را

من از تو پیش که نالم؟ که در شریعت عشق

مُعاف دوست بدارند قتل عمدا را

تو همچنان دل شهری به غمزه‌ای ببری

که بندگان بنی سعد خوان یغما را

در این روش که تویی بر هزار چون سعدی

جفا و جور توانی ولی مکن یارا

معنی این غزل به زبان ساده

تفسیر این غزل زیبای سعدی

تفسیر و تعبیر این غزل

شبِ فِراق نخواهم دواجِ دیبا را / که شب دراز بُوَد خوابگاهِ تنها را


در شبِ جدایی از یار ، بستر حریر به کارم نمی آید . زیرا شب در خوابگاه عاشقِ تنها به درازا می کشد و بودن لحافِ حریر موجب خوابِ آرام نخواهد شد . [ دواج = لحاف ، بستر و رختخواب / دیبا = حریر و ابریشم ]

ز دست رفتنِ دیوانه عاقلان دانند / که احتمال نمانده ست ناشکیبا را


فقط عاقلان می دانند که عاشق دیوانه چگونه بی قرار و پریشان شده است ، چرا که آدم بی قرار و ناشکیبا نمی تواند این را دریابد . [ احتمال = تحمل و بردباری ]

گرش بینی و دست از ترنج بشناسی / روا بُوَد که ملامت کنی زلیخا را


اگر یوسف را ببینی و شیفته نشوی و دستِ خویش را نبری ، آنگاه می توانی زلیخا را از عشق یوسف سرزنش نمایی . [ ترنج : میوه ای است معروف و مشهور و بسیار معطر که از نارنج بزرگتر و از جنس مرکبات است . پوست آن را مربا سازند ، بالنگ ]

زلیخا : دختر شاه مغرب به نام طیموس و همسر عزیز مصر موسوم به فوطیفار بود . زلیخا عاشق یوسف بود اما یوسف به عشق او وقعی نمی نهاد . سرانجام کار زلیخا در این عشق به رسوایی کشید . زنان مصر زلیخا را در عشق یوسف نکوهش می کردند . از اینرو ، زلیخا آنان را به تماشای یوسف گرد آورد تا به زیبایی یوسف مقرّ آیند و در عاشقی زلیخا طعن نکنند . زنان به هنگام مشاهدۀ یوسف در خانۀ زلیخا ، چنان شیفتۀ جمالِ او شدند که به جای ترنجی که در دست داشتند ، کف دستِ خود را با کارد بریدند . در آیۀ 31 سورۀ یوسف آمده است « چون افسونشان شنید نزدشان کس فرستاد و برای هر یک تا تکیه دهد ، متکایی ترتیب داد و به هر یک کاردی داد و گفت : بیرون آی تا تو را بنگرند . چون او را دیدند ، بزرگش شمردندو دستِ خویش بریدند و گفتند : معاذالله ، این آدمی نیست ، این جز فرشته ای بزرگوار نیست . ( فرهنگ تلمیحات )

چنین جوان که تویی ، بُرقعی فرو آویز / وگرنه ، دل برود پیرِ پای برجا را


بدینسان که تو جوان و زیبایی ، لازم است روی بندی بر چهره بیاویزی ، وگرنه پیرِ استوار و مقاوم نیز دل از کف می دهد و عاشق می گردد . [ برقع = روی بند و نقاب زنان ]

تو آن درختِ گُلی ، کِاعتدالِ قامت تو / ببُرد قیمت سروِ بلند بالا را


تو از لحاظِ زیبایی به سانِ آن درختِ گُلی هستی که راستی و تناسب قد و قامت ، سروِ بلند بالا را بی قدر کرده است . [ اعتدال = راستی و تناسب / قیمت = ارزش و اعتبار و آبرو / بالا = قد و قامت ]

دگر به هر چه تو گویی ، مخالفت نکنم / که بی تو عیش میسر نمی شود ما را


دیگر با هر چیزی که بگویی یا بخواهی ، مخالفت نشان نمی دهم . زیرا بدون تو شادی برای ما مهیّا نمی شود . [ عیش = شادی و شادمانی ، زندگی خوش / میسر شدن = ممکن گشتن ، مهیا شدن ]

دو چشم باز نهاده ، نشسته ام همه شب / چو فرقدین و ، نگه می کنم ثریا را


در تمام طول شب بیدار نشسته و دیدگانِ خویش را به سانِ فرقدین باز نگه داشته و خوشۀ پروین را می نگرم ، یعنی انتظار می کشم . [ فرقدین = دو بردارن ، و آن دو ستارۀ پیشین است از هفت اورنگ کهین یا دب ] دو چشم به غرقدین تشبیه شده است .

شبی و شمعی و جمعی ، چه خوش بُوَد تا روز / نظر به روی تو ، کوریّ چشمِ اعدا را


چه خوش است که در شبی و در پرتو شمعی من و تو با هم باشیم ، و به کوری چشمِ دشمنان ، من تا سحرگاه به چهره ات بنگرم . [ اعدا = جمع عدو ، دشمنان ]

من از تو پیشِ که نالم ؟ که در شریعتِ عشق / معافِ دوست بدارند قتلِ عمدا را


من از دستِ تو به نزدِ چه کسی شکایت برم ؟ زیرا می دانم که در قانون و مذهبِ عشق ، محبوب را حتی به خاطر قتل عمدیِ عاشق مواخذه نمی کنند و می بخشایند . [ شریعت = دین و مذهب / معاف = بخشیده و عفو کرده شده / عمدا = از روی قصد و نیت ، بااراده و اختیار ]

تو همچنان دل شهری به غمزه ای ببری / که بندگانِ بنی سعد ، خوانِ یغما را


تو دل مردم شهر را با ناز و غمزه ات چنان می ربایی که گویی بندگان بنی سعد ابوبکر بن سعد زنگی ، سفره عام را غارت می کنند و اثری از آن خوان باقی نمی گذارند . [ غمزه = ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو / بنی سعد = مراد سعد بن ابوبکر بن سعد زنگی ، ممدوح سعدی ، که تخلص وی هم از نامِ اوست / خوان یغما = سفره عام که معمولا سلاطین در ایام عید خصوصاََ عید قربان می گستردند و عوام و محتاجان آن را غارت می کردند و نیز گفته اند نزد بعضی از طوایف سپاهی و لشکری ترکان مرسوم بود که هر گاه به میهمانی می رفتند ، پس از خوردن غذا ، آلات و لوازم و پذیرایی را غارت می کردند ، به هر حال خوان یغما اشاره به غارتگری و قتالی ترکان دارد . ]

_ غارت کردن دل مردم شهر تشبیه شده به غارت کردن سفرۀ عام به دستِ بندگان بنی سعد .

در این روش که تویی ، بر هزار چون سعدی / جفا و جور توانی ، ولی مکن یارا


تو با این شیوه ای که در پیش گرفته ای ، می توانی بر هزار عاشق چون سعدی جور و جفا روا داری . اما ای یار ، چنین مکن .

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا