غزل شماره ۳ از غزلیات سعدی
در این بخش سایت روزِنو غزل شماره ۳ از مجموعه غزلیات سعدی شیرازی از دیوان اشعار را با معنی ساده آن قرار داده ایم.
درباره غزل شماره ۳ از غزلیات سعدی
غزل شماره ۳ سعدی با مطلع «روی تو خوش مینماید آینهٔ ما» آغاز میشود. این غزل شامل ابیاتی است که به زیبایی و لطافت سروده شدهاند و مضامین عشق، زیبایی، و دلبستگی را در بر میگیرند. سعدی در این غزل از زیبایی معشوق و تأثیر آن بر دل و جان عاشق سخن میگوید.
به عنوان مثال:
روی تو خوش مینماید آینهٔ ما
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا
این بیت نشاندهندهی تأثیر زیبایی معشوق بر دل عاشق است که مانند آینهای پاکیزه، زیبایی معشوق را منعکس میکند.
غزل شماره ۳
روی تو خوش مینماید آینهٔ ما
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا
چون می روشن در آبگینهٔ صافی
خویِ جمیل از جمالِ روی تو پیدا
هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت
از تو نباشد به هیچ روی شکیبا
صیدِ بیابان سر از کمند بپیچد
ما همه پیچیده در کمند تو عمدا
طایرِ مسکین که مهر بست به جایی
گر بِکُشندش، نمیرود به دگر جا
غیرتم آید شکایت از تو به هر کس
درد اَحِبّا نمیبرم به اطبّا
برخیِ جانت شوم که شمع افق را
پیش بمیرد چراغدانِ ثریا
گر تو شکرخنده آستین نفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا
لعبت شیرین اگر تُرُش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا
مردِ تماشای باغِ حسن تو سعدیست
دستْ فرومایگان برند به یغما
معنی این غزل به زبان ساده
روی تو خوش مینماید آینهٔ ما
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا
آینهی ما (منظور از باطن و فطرت) چهرهی تو را به خوبی نشان میدهد، زیرا آینهی ما پاک است و چهرهی تو هم زیباست.
چون می روشن در آبگینهٔ صافی
خویِ جمیل از جمالِ روی تو پیدا
مانند شراب صاف و روشن که از شیشه جلوهی زیبایی دارد، فطرت نیکوی تو نیز از چهرهی زیبای تو پیداست.
# هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت
از تو نباشد به هیچ روی شکیبا
هر کس لحظهای با تو بود یا چند قدمی با تو راه رفت، دیگر به هیچگونه نمیتواند آرام و قرار داشته باشد.
صیدِ بیابان سر از کمند بپیچد
ما همه پیچیده در کمند تو عمدا
حیوان وحشی از دام فرار میکند در حالی که ما از قصد، در دام عشق تو خود را گرفتار کردهایم.
طایرِ مسکین که مهر بست به جایی
گر بِکُشندش، نمیرود به دگر جا
پرندهی بیچارهای که دلبستهی جایی شد، اگر او را بکشند هم به جای دیگر نمیرود.
غیرتم آید شکایت از تو به هر کس
درد اَحِبّا نمیبرم به اطبّا
به غیرتم بر میخورد که از دست تو به هر کس شکایت کنم؛ من دردی از طرف معشوق باشد را هرگز برای درمان پیش طبیب نمیبرم.
برخیِ جانت شوم که شمع افق را
پیش بمیرد چراغدانِ ثریا
من فدای تو میشوم همانطور که ثریا (خوشهی پروین) پیش از طلوع خورشید میمیرد و محو میشود.
گر تو شکرخنده آستین نفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا
اگر تویی که خندهای مانند شکر داری، مدعیان لافزن را از خودت دور نکنی، هر فرومایهای خود را عاشق تو میپندارد.
لعبت شیرین اگر تُرُش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا
معشوق شیرین اگر تندی نکند و خشمگین نشود، مدعیان دروغین به خوردن حلوای او طمع خواهند ورزید.
مردِ تماشای باغِ حسن تو سعدیست
دستْ فرومایگان برند به یغما
فقط سعدی شایستهی تماشای چهرهی مانند باغ توست زیرا لافزنان دروغگو به جای تماشا به غارت دست خواهند زد.
تفسیر و تعبیر این غزل
رویِ تو خوش می نماید آینۀ ما / کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا
ما به سان آینه ای هستیم که چهره تو را به خوبی باز می تابیم . زیرا آینۀ ما ، صاف و پاکیزه و چهره تو زیبا و نمودنی است . [ نمودن = نشان دادن ] دراین بیت ما ، به آینه تشبیه شده است .
چون مِی روشن در آبگینۀ صافی / خویِ جمیل از جمالِ رویِ تو پیدا
همانطور که میِ بی غش و روشن از درونِ شیشۀ صافی به خوبی نمایان می گردد . خصائلِ پسندیده تو نیز از زیبایی چهره ات آشکارا متجلّی است . [ میِ روشن = شراب صاف و بی دُرد / آبگینه = شیشه / خویِ جمیل = خصلت و خُلقِ پسندیده / جمال = زیبایی و نیکویی ] . در این بیت ، خوی زیبای معشوق در حالی که از جمال او نمایان است ، به میِ روشن در آبگینۀ صافی ، تشبیه شده است .
هر که دَمی با تو بود یا قدمی رفت / از تو نباشد به هیچ روی ، شکیبا
هر کس لحظه ای با تو به سر برد و یا به اندازه گامی با تو همراه باشد ، از آن پس به هیچ حال تابِ شکیبایی نخواهد داشت . [ به هیچ روی = به هیچ وجه ]
صیدِ بیابان سَر از کمند بپیچد / ما همه پیچیده در کمندِ تو عمدا
هیچ حیوانِ شکاری ای پذیرای کمند نمی شود و سر از آن می پیچد . اما ما صیدِ رامی هستیم که به عمد ، خود را در کمند تو اسیر می کنیم . یعنی ما مشتاقانه و آگاهانه اسیر توایم . [ صید = شکار ، آنچه بگیرند از وحش و جز آن / عمدا = از روی قصد و نیت ، به طور ارادی و اختیاری ]
طایرِ مسکین که مِهر بست به جایی / گر بکُشَندش نمی رود به دگر جا
پرنده مسکین وقتی به جایی دل بست مثل دل بستن کبوتران به حرم ، دیگر حتی به قیمت جانش هم حاضر نیست به جای دیگری برود . ما دل بستۀ توایم و تا پای جان ایستاده ایم . [ طایر = پرنده / مسکین = ضعیف و ناتوان ، بیچاره و درمانده ]
غیرتم آید شکایت از تو به هر کس / دردِ اَحبّا نمی برم به اَطبّا
غیرتم قبول نمی کند که از تو پیشِ دیگران شکوه کنم . بنابراین دردی را که دوستان موجب آن هستند ، برای درمان به طبیبان عرضه نمی دارم . [ غیرت = رشک و حسد ، قهر و خشم ، در اصطلاح ، کراهت داشتن مشارکت دیگری است در عشق و از لوازم عشق ، که هم متعلق به عاشق و هم متعلق به معشوق می باشد . عرفا قایل به غیرت الهی هستند و تعابیر گوناگونی از آن دارند / احبّا = جمع حبیب به معنی دوستان / اطبّا = جمع طبیب ]
برخیِ جانت شوم ، که شمعِ افق را / پیش بمیرد چراغدانِ ثریّا
فدای جانت گردم ، درست همان طور که چراغدان ثریا ، یعنی خودِ خوشۀ پروین ، پیش مرگ خورشید می گردد . [ برخی شدن = فدا و قربان شده / افق = آسمان ، کرانۀ آسمان / چراغدان = هر جایی که در آن چراغ گذارند تا از باد و باران محفوظ محفوظ ماند در اینجا به معنی مطلقِ چراغ است / ثریا = پروین ، مجموعه ای از شش یا هفت ستاره کوچک درخشان در صورت فلکی ثور که در ادبیات معمولا آن را به گردنبند یا خوشۀ انگور ( خوشۀ پروین ) تشبیه می کنند . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ) ]
– در این بیت ثریا به چراغدان تشبیه شده است . سعدی در اینحا عاشق را به ستارۀ ثریا و معشوق را به خورشید تشبیه کرده است . همانگونه که ستارۀ ثریا به هنگامِ طلوع خورشید محو می شود . عاشق هم در برابر جلوه و جمالِ خورشیدگونِ معشوق محو می گردد .
گر تو شکرخنده آستین نَفِشانی / هر مگسی طوطی ای شوند شکرخا
اگر تو که شکرین می خندی ، برای راندن مگس ها ، یعنی مدعیان سودجو از گردِ خویش ، آستین نفشانی . هر مگسی خود را طوطی شکرخایی می پندارد . [ شکرخنده = معشوقی که دارای لبخند شیرین است / آستین فشاندن = به حرکت درآوردن آستین / شکرخا = کسی که شکر بخورد یا بجَوَد . در اینجا صفت طوطی است که شیرین سخن است ]
لعبتِ شیرین اگر تُرش ننِشیند / مدّعیانش طمع کنند به حلوا
همانگونه که اگر معشوقِ شیرین حرکات خشمگین ننشیند و مدعیان را از خود نراند . آنان به بهره مندی از شیرینی او طمع می کنند . [ لعبت = در لغت به معنی عروسک / شیرین = صفت لعبت است که منظور ، شیرین حرکاتی و نوش لبی معشوق می باشد / مدعیان = جمع مدعی به معنی ادعا کنندگان و لاف زنان ، کسانی که دعوی هنر و عشق کنند ولی کم مایه و دروغگو هستند ]
مردِ تماشایِ باغِ حُسنِ تو سعدی است / دست ، فرومایگان بَرند به یغما
فقط سعدی از باغِ زیبایی تو به تماشایی بسنده می کند و در خورِ آن است . والا خسیسان و فرومایگان به جای تماشا دست به یغما دراز خواهند کرد . [ یغما = غارت و تاراج ]