غزلیات عراقی ( مجموعه غزل‌های شاهکار عراقی شاعر قدیمی )

غزلیات عراقی را در روزنو بخوانید. شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر متخلص به عراقی، عارف نامی و شاعر بلندآوازهٔ ایرانی، در اوایل قرن هفتم هجری در دهی در اطراف همدان به دنیا آمد. پس از تحصیل علوم و فنون و کسب دانش، برای ادامه تحصیل به همدان رفت. سپس با جمعی از دراویش رهسپار هندوستان شد و به خدمت شیخ بهاءالدین زکریا درآمد و بعد از مدتی با دختر او ازدواج کرد. بعدها به عربستان و سپس به قونیه رفت و به خدمت مولانا رسید و مصاحب و معاشر او شد.

غزلیات عراقی ( مجموعه غزل‌های شاهکار عراقی شاعر قدیمی )

مجموعه غزل‌های زیبای عراقی

بازم از غصه جگر خون کرده‌ای

چشمم از خونابه جیحون کرده‌ای

کارم از محنت به جان آورده‌ای

جانم از تیمار و غم خون کرده‌ای

خود همیشه کرده‌ای بر من ستم

آن نه بیدادی است کاکنون کرده‌ای

زیبد ار خاک درت بر سر کنم

کز سرایم خوار بیرون کرده‌ای

از من مسکین چه پرسی حال من؟

حالم از خود پرس: تا چون کرده‌ای؟

هر زمان بهر دل مجروح من

مرهمی از درد معجون کرده‌ای

چون نگریم زار؟ چون دانم که تو

با عراقی دل دگرگون کرده‌ای

تا تو در حسن و جمال افزوده‌ای

دل ز دست عالمی بربوده‌ای

در جهان این شور و غوغا از چه خاست؟

گر جمال خود به کس ننموده‌ای

گوی در میدان حسن افگنده‌ای

نیکوان را چاکری فرموده‌ای

پرده از چهره زمانی دور کن

کافتابی را به گل اندوده‌ای

چون نباشم من سگ درگاه تو؟

چون بدین نام خوشم بستوده‌ای

در جهان بیهوده می‌جستم تو را

خود تو در جان عراقی بوده‌ای

مطلب مشابه: اشعار کوتاه عطار نیشابوری (تک بیتی، دو بیتی و شعرهای کوتاه قشنگ عطار)

مجموعه غزل‌های زیبای عراقی

تا زخوبی دل ز من بربوده‌ای

کمترک بر جان من بخشوده‌ای

تا مرا بر خویش عاشق کرده‌ای

روی خوب خود به من ننموده‌ای

بر من مسکین نمی‌بخشی، مگر

ناله‌های زار من نشنوده‌ای؟

از وفا و دوستی کم کرده‌ای

در جفا و دشمنی افزوده‌ای

کی خبر باشد تو را از حال من؟

من چنین در رنج و تو آسوده‌ای

کاشکی دانستمی باری که تو

هیچ با من یک نفس خوش بوده‌ای؟

تا در خود بر عراقی بسته‌ای

صد در از محنت برو بگشوده‌ای

کاشکی دانستمی باری که تو

با عراقی یک نفس خوش بوده‌ای؟

ای یار، مکن، بر من بی‌یار ببخشای

جانم به لب آمد ز تو، زنهار ببخشای

در کار من غمزده ای دوست نظر کن

بر جان من دلشده ای یار، ببخشای

زان پیش که از حسرت روی تو بمیرم

بس دور بماندم ز تو بیمار، ببخشای

اینک به امیدی به درت آمده‌ام باز

این بار مکن همچو دگربار، ببخشای

مرغ دل من بی‌پر و بی‌بال بمانده است

در دام فراق تو نگونسار، ببخشای

آن رفت که آمد ز من دلشده کاری

اکنون که فرو مانده‌ام از کار، ببخشای

از کرد عراقی خجل و خوار بماندم

مگذار چنینم خجل و خوار، ببخشای

عکس نوشته غزلیات عراقی

در کار من درهم آخر نظری فرمای

بر حال من پر غم آخر نظری فرمای

بر خوان جگر خواری وز دست غمت زاری

نابوده دمی خرم، آخر نظری فرمای

تا کی بود این محنت؟ تا چند کشم زحمت؟

مردم ز غمت یک دم، آخر نظری فرمای

خون جگرم خوردی، جانم به لب آوردی

تا کی دهی، ای جان، دم، آخر نظری فرمای

بس جان و دل مرده کز بوی تو شد زنده

بر نه به دلم مرهم، آخر نظری فرمای

در کار من بی‌دل، نابوده به کام دل

یک لحظه درین عالم، آخر نظری فرمای

گر زانکه عراقی نیست شایستهٔ زار تو

چون هست دلش محرم، آخر نظری فرمای

ای دوست الغیاث! که جانم بسوختی

فریاد! کز فراق روانم بسوختی

در بوتهٔ بلا تن زارم گداختی

در آتش عنا دل و جانم بسوختی

دانم که: سوختی ز غم عشق خود مرا

لیکن ندانم آنکه چه سانم بسوختی؟

می‌سوزیم درون و تو در وی نشسته‌ای

پیدا نمی‌شود، که نهانم بسوختی

زاتش چگونه سوزد پروانه؟ دیده‌ای؟

ز اندیشهٔ فراق چنانم بسوختی

سود و زیان من، ز جهان، جز دلی نبود

آتش زدی و سود و زیانم بسوختی

تا کی ز حسرت تو برآرم ز سینه آه؟

کز آه سوزناک زیانم بسوختی

بر خاک درگه تو تپیدم بسی ز غم

چو مرغ نیم کشته تپانم بسوختی

تا گفتمت که: کام عراقی ز لب بده

کامم گداختی و زبانم بسوختی

نگارا، گرچه از ما برشکستی

ز جانت بنده‌ام، هر جا که هستی

ربودی دل ز من، چون رخ نمودی

شکستی پشت من، چون برشکستی

چرا پیوستی، ای جان، با دل من؟

چو آخر دست، از من می‌گسستی

ز نوش لب چو مرهم می‌ندادی

ز نیش لب چرا جانم بخستی؟

ز بهر کشتنم صد حیله کردی

چو خونم ریختی فارغ نشستی

اگرچه یافتی از کشتنم رنج

ز محنت‌های من، باری، برستی

مرا کشتی، به طنز آنگاه گویی:

عراقی، از کف من نیک جستی!

عکس نوشته غزلیات عراقی

شعرهای عاشقانه عراقی

ای به تو زنده جسم و جان، مونس جان کیستی؟

شیفتهٔ تو انس و جان، انس روان کیستی؟

مهر ز من گسسته‌ای، با دگری نشسته‌ای

رنج ز من شکسته‌ای، راحت جان کیستی؟

چونکه ز من جدا نه‌ای، چیست که آشنا نه‌ای؟

یک دم از آن ما نه‌ای، آخر از آن کیستی؟

نز تو به من رسد اثر، نی به رخت کنم نظر

از تو دو کون بی‌خبر، پس تو عیان کیستی؟

صید دلم به دام تو، توسن چرخ رام تو

ای دو جهان غلام تو، جان و جهان کیستی؟

یافتمی به روز و شب از لب لعل تو رطب

هیچ ندانم از دو لب شهد فشان کیستی؟

بر سر کویت چو سگان هر سحری کنم فغان

هیچ نگویی: ای فلان، تو ز سگان کیستی؟

پیش ازینم خوشترک می‌داشتی

تا چه کردم؟ کز کفم بگذاشتی

باز بر خاکم چرا می‌افگنی؟

چون ز خاک افتاده را برداشتی

من هنوز از عشق جانی می‌کنم

تو مرا خود مرده‌ای انگاشتی

تا نیابم یک دم از محنت خلاص

صد بلا بر جان من بگماشتی

تا شبیخونی کنی بر جان من

صد علم از عاشقی افراشتی

من ندارم طاقت آزار تو

جنگ بگذار، آشتی کن، آشتی

هان! عراقی، خون گری کامید تو

آن چنان نامد که می‌پنداشتی

ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی

بر در تو نشسته‌ام منتظر عنایتی

گرچه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر

ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی

ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو

نیست از آنکه تا ابد عشق تو را نهایتی

دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت

زحمتم آید، ار کنم از غم تو حکایتی

برد ز من هوای تو جان عزیز، ای دریغ

کشت مرا جفای تو بی‌سبب جنایتی

گرچه برانی از برم باز نگردم از درت

چون ز در عنایتت یافته‌ام هدایتی

خسته عراقی آن توست، دور مکن ز درگهش

تا نرود فغان کنان از تو به هر ولایتی

ای عشق، کجا به من فتادی؟

وی درد، به من چه رو نهادی؟

ای هجر، به جان رسیدم از تو

بس زحمت و دردسر که دادی

از یار خودم جدا فکندی

آخر تو به من کجا فتادی؟

هرگز نکنم تو را فراموش

ای آنکه مرا همیشه یادی

خرم به غم تو چون نباشم؟

چون تو به غمم همیشه شادی

تا چند خوری، دلا، غم جان؟

با غم همه وقت در جهادی

بگذر ز سر جهان، عراقی

انگار نبودی و نزادی

مطلب مشابه: غزلیات عطار نیشابوری / مجموعه غزلیات شاهکار عطار

غزلیات فخرالدین عراقی

جانا، نظری به ما نکردی

با خویشتن آشنا نکردی

یکدم به مراد ما نبودی

یک کار برای ما نکردی

یک وعدهٔ خود بسر نبردی

یک حاجت ما روا نکردی

ما را به وصال وعده دادی

و آن وعدهٔ خود وفا نکردی

هر لابه، که بر در تو کردیم

نشنیدی و گوش وا نکردی

در کوی تو آمدیم و ما را

بر خاک درت تو جا نکردی

پس در دل تو چگونه گنجم؟

چون بر در خود رها نکردی

درد دل خستهٔ عراقی

دیدی، به کرم دوا نکردی

غزلیات فخرالدین عراقی

چه کردم؟ دلبرا، از من چه دیدی؟

که کلی از من مسکین رمیدی

چه افتادت که از من سیر گشتی؟

چرا یک بارگی از من بریدی؟

من از عشقت گریبان چاک کردم

تو خوش خوش دامن از من در کشیدی

نگویی تا چه بد کرد بجایت؟

که روی نیکو از من در کشیدی

بسی گفتم که: مشنو گفتِ دشمن

علی رغم من مسکین شنیدی

اگر کام تو دشمن کامیم بود

به کام خویشتن، باری، رسیدی

چرا کردی به کام دشمنانم؟

نگویی تا: درین معنی چه دیدی؟

به تیر غمزه جان و دل چه دوزی؟

که از رخ پردهٔ صبرم دریدی

نچیده یک گل از بستان شادی

ز غم صد خار در جانم خلیدی

مکن آزاد مفروشم، اگر چه

به خوبی صد چو من بنده خریدی

گزیدی هر کسی را بهر کاری

عراقی را ز بهر غم گزیدی

آمد به درت امیدواری

کو را به جز از تو نیست یاری

محنت‌زده‌ای، نیازمندی

خجلت‌زده‌ای، گناهکاری

از گفتهٔ خود سیاه‌رویی

وز کردهٔ خویش شرمساری

از یار جدا فتاده عمری

وز دوست بمانده روزگاری

بوده به درت چنان عزیزی

دور از تو چنین بمانده خواری

خرسند ز خاک درگه تو

بیچاره به بوی یا غباری

شاید ز در تو باز گردد؟

نومید، چنین امیدواری

زیبد که شود به کام دشمن

از دوستی تو دوستداری؟

بخشای ز لطف بر عراقی

کو ماند کنون و زینهاری

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا