غزلیات صائب تبریزی / شعرهای فوق عاشقانه صائب تبریزی
غزلیات صائب تبریزی را در روزنو بخوانید. میرزا محمدعلی صائب تبریزی اصفهانی بزرگترین غزلسرای سده یازدهم هجری و نامدارترین شاعر زمان صفویه بود. او در دربار صفوی به عنوان ملک الشعرایی رسید و به او شاه شاعر سبک هندی میگویند.

اشعار غزل صائب تبریزی
تن به بیماری دهد چشمش پی تسخیر ما
لنگ سازد خویش را آهوی آهوگیر ما
خانه ما در ره سیلاب اشک افتاده است
حیف از اوقاتی که گردد صرف در تعمیر ما
راه زلف او به طی کردن نمی آید به سر
ورنه کوتاهی ندارد طره شبگیر ما
آب می گردیم اگر بر روی ما آری گناه
بگذر ای پیر مغان دانسته از تقصیر ما
خاک راه انگار و درد جرعه ای بر ما بریز
گرد خجلت را بشو از چهره تقصیر ما
همچو زخم تازه خون گردد روان از جوی شیر
بیستون را بر کمر آید اگر شمشیر ما
بس که صائب شد خطا از صید و بر خارا نشست
خنده دندان نما زد اره بر شمشیر ما
پنبه دامن می کشد از داغ مرهم سوز ما
سینه می دزدد نسیم از باغ شبنم سوز ما
در بیابانیم و از شوق طواف کعبه سوخت
بال مرغان حرم را آه زمزم سوز ما
یک جهان بی درد را در حلقه ماتم کشد
چون کند گیسو پریشان آه ماتم سوز ما
سوده الماس با آن جوهر ذاتی که هست
تیغ نتواند شدن با زخم مرهم سوز ما
با چراغ طور سر از یک گریبان بر زده است
لاله شبنم گداز آه عالم سوز ما
داغ ما صائب ز شمع طور روشن گشته است
کی به یک طوفان و صد طوفان شود کم سوز ما؟
مطلب مشابه: رباعیات قطران تبریزی / شعرهای کوتاه دوبیتی و رباعی قطران تبریزی

گر نظربازی به بال خود کند طاوس ما
جوید از بهر رهایی روزنی محبوس ما
غربت ما دردمندان، پله آزادگی است
نیست جز دام و قفس جای دگر مأنوس ما
پنجه با زور جنون کردن نه کار هر کس است
سنگ می لرزد به خود از شیشه ناموس ما
دست خود را چون صدف بر روی هم نگذاشتیم
تا نشد گنجینه گوهر کف افسوس ما
گرچه یار از حال ما هرگز نمیگیرد خبر
خلوت آیینه خالی نیست از جاسوس ما
تازه گردد در دل پرشور ما داغ کهن
می شود روشن چراغ کشته در فانوس ما
تا خرام قامت او برد از سر هوش ما
پشت بر دیوار چون محراب ماند آغوش ما
آمدی ای عشق و آتش در صلاح ما زدی
خوب کردی، پینه ای بود این ردا بر دوش ما
جوهر ما را می لعلی نمایان می کند
می شود از باده افزون آب و رنگ هوش ما
جام ما در پرده دارد نغمه های جانگداز
دست خود کوتاه دارید از لب خاموش ما
نعره ما می کند مهر خموشی را سپند
خشت خم را در فلاخن می گذارد جوش ما
پشتبانی چون سبو داریم در دیر مغان
گو مزن دست نوازش آسمان بر دوش ما
نیستی صائب حریف داغ های سینه سوز
دست خود کوتاه دار از سینه پرجوش ما
عکس نوشته غزلیات صائب تبریزی
چون حباب از یکدلان باده نابیم ما
از هواداران پا بر جای این آبیم ما
بر دلی ننشیند از گفتار ما هرگز غبار
ماهیان بی زبان عالم آبیم ما
می شود روشن ز خاموشی چراغ عاشقان
در هلاک خویش چون پروانه بی تابیم ما
راحت دنیا حجاب دیده بیدار نیست
بر بساط گل چو شبنم غنچه می خوابیم ما
نارسایی های طالع مانع است از اتحاد
ور نه با موی میان یار همتابیم ما
فقر را از دیده بد پرده داری می کنیم
گر به ظاهر در لباس صوف و سنجابیم ما
کاروان ما سبکباران نمی داند مقام
صفحه خاک است چون آیینه، سیمابیم ما
نیست ممکن افتد از پرگار، سیر و دور ما
در محیط آفرینش همچو گردابیم ما
غافلیم از ترکتاز چرخ صائب از غرور
پیش پای سیل بی زنهار در خوابیم ما
راز دل ها را ز لوح سینه می یابیم ما
آب و رنگ گوهر از گنجینه می یابیم ما
عینک بینایی ما دوربین افتاده است
فیض شنبه از شب آدینه می یابیم ما
آنچه از پیر طریقت کشف نتواند شدن
در خرابات از می دیرینه می یابیم ما
شب به چشم ما نسازد روز روشن را سیاه
فیض صبح از سینه بی کینه می یابیم ما
نیست بر دست سبوی باده چشم ما چو جام
نشأه صهبا ز جوش سینه می یابیم ما
قسمت شاهان نمی گردد ز الوان نعم
آنچه از نان جو و کشکینه می یابیم ما
درنیابند از سمور و قاقم و سنجاب، خلق
گرمیی کز خرقه پشمینه می یابیم ما
می زداید زنگ از دل جلوه گاه یار هم
لذت دیدار از آیینه می یابیم ما
هرچه هر کس را بود در دل نهان، چون آینه
صائب از فیض صفای سینه می یابیم ما

غزلهای زیبای صائب تبریزی
یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
همخیال و همصفیر و همنوا بودیم ما
معنی یک بیت بودیم از طریق اتحاد
چون دو مصرع گرچه در ظاهر جدا بودیم ما
بود دایم چون زبان خامه حرف ما یکی
گرچه پیش چشم صورتبین دو تا بودیم ما
چون دو برگ سبز کز یک دانه سر بیرون کند
یکدل و یکروی در نشو و نما بودیم ما
میچرانیدیم چون شبنم ز یک گلزار چشم
از نواسنجان یک بستانسرا بودیم ما
بود راه فکر ما در عالم معنی یکی
چون دو دست از آشنایی یکصدا بودیم ما
دوری منزل حجاب اتحاد ما نبود
داشتیم از هم خبر در هر کجا بودیم ما
اختر ما سعد بود و روزگار ما سعید
از سعادت زیر بال یک هما بودیم ما
چارهجویان را نمیدادیم صائب درد سر
دردهای کهنهی هم را دوا بودیم ما
ناامیدی بردهد اشکی که می باریم ما
رزق قانون می شود تخمی که می کاریم ما
هر که پا کج می گذارد ما دل خود می خوریم
شیشه ناموس عالم در بغل داریم ما
در شکار شوخ چشمان دست و پا گم می کنیم
ورنه آهو را به دام خویش می آریم ما
در کف عشقیم عاجز، ورنه در میدان رزم
شیر مردان را به مژگان جبهه می خاریم ما
نیست صائب قسمت کوتاه بینان هوس
آنچه از چشم سیاهش در نظر داریم ما
شیوه های چشم او را در نظر داریم ما
مو به مو زان جنبش مژگان خبر داریم ما
بلبلان در راه ما بیهوده می ریزند خار
دیده ای از دامن گل پاکتر داریم ما
زورق ما گرچه شد یکرنگ دریا چون حباب
همچنان اندیشه از موج خطر داریم ما
از پی روپوش، صندل بر جبین مالیده ایم
ورنه سر را از برای دردسر داریم ما
دیدن پا خوشترست از بال و پر طاوس را
عیب خود را در نظر بیش از هنر داریم ما
دیده حیران ما را پرده دیگر شود
نسخه از رخسار او چندان که برداریم ما
نیست آسان ترک می صائب خمارآلود را
چون ازان لبهای میگون چشم برداریم ما؟
مطلب مشابه: شعرهای کوتاه عاشقانه از سعدی ( مجموعه اشعار عاشقانه زیبا و احساسی از سعدی )

اشک پیش مردم فرزانه می ریزیم ما
در زمین شور دایم دانه می ریزیم ما
از کمین گریه ما ای فلک غافل مشو
بی خبر چون سیل در ویرانه می ریزیم ما
قطره گوهر می شود چون واصل دریا شود
آبروی خویش در میخانه می ریزیم ما
بر سر آب روان زندگانی چون حباب
ساده لوحی بین که رنگ خانه می ریزیم ما
نیست در طینت جدایی عاشق و معشوق را
شمع از خاکستر پروانه می ریزیم ما
مرد سیلاب گرانسنگ حوادث نیستیم
رخت هستی را برون زین خانه می ریزیم ما
خاطری معمور کردن، از دو عالم خوشترست
گنج را در دامن ویرانه می ریزیم ما!
تا مگر مرغ همایونی شکار ما شود
پیش هر مرغی که باشد دانه می ریزیم ما
پیش ازان دم کز نصیحت عیش ما سازند تلخ
زهر خود بر مردم فرزانه می ریزیم ما
یا در آن زلف پریشان جای خود وا می کنیم
یا به خاک ره ز دست شانه می ریزیم ما
دیگران ز افسانه می ریزند صائب رنگ خواب
سرمه بیداری از افسانه می ریزیم ما