شعر و متن دلتنگی؛ عکس نوشته و اشعار احساسی دلتنگ شدن

در سایت ادبی روزنو چندین شعر و متن دلتنگی را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. این اشعار و جملات زیبا از شاعران و نویسندگان بزرگی هستند و شک نکنید که مورد پسند شما خواهند. پس اگر به دنبال چنین متونی هستید، در ادامه با روزنو همراه شوید.

شعر و متن دلتنگی؛ عکس نوشته و اشعار احساسی دلتنگ شدن

جملات غمگین دلتنگی

باورت بشود یا نه

روزی می‌رسد که دلت برای هیچ‌کس به اندازه من

تنگ نخواهد شد

برای نگاه کردنم، خندیدنم و حتی اذیت کردنم

برای تمام لحظاتی که در کنارم داشتی

روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من

خواهی بود

می‌دانم روزی که نباشم، هیچ‌کس تکرار من نخواهد شد…

هر وقت برای آشتی آمدی

گلویت را صاف کن

جمله‌ات را

با یک “دوستت دارم” شروع کن

یا مثلا

“چقدر دلم برایت تنگ شده”

زن‌ها

قرار نیست

سرداران جنگ باشند

یک “دروغ کوچک” کافیست …

دلتنگی دردیست که درمان ندارد..

مسیٔله ایست که با هیچ منطقی نمی شود حلَش کرد! و مثل زلزله ایست که بدون هیچ پیش لرزه یِ قبلی بر سر آدم آوار می شود!…

پسر که باشی

دلت هم که گرفته باشه

بی اختیار دلت یه جاده میخواد

سواره یا پیاده اش فرقی نمیکنه

مسیری خلوت و ساکت و دور از آدمای این دنیا

پسر که باشی دلت هم که گرفته باشه

دلت سیگار میخواد تا دود شی و از این شهر پرواز کنی

مهم نیست سیگارت از کدام برند باشه

و این مهم نبودن ، سرآغاز هر دلتنگیه…

به عشق جان بگویید،

”دلتنگی“ هایم جز او هم سببی ندارد،

بگویید،

اگر باشد با او ”دلتنگی“هایم هم ختم می شوند!

بگویید،

باور داشته باشد که آن گاه دیگر کلمه ”دلتنگی“ را از قلم ام دریغ می کنم!

بازهم می نویسم،

می نویسم باز،اما اینبار طور دیگری می نویسم!

به او بگویید که قول می دهم اگر باشد،

قلم،دفتر،اتاق،گلدان ها و حتی در و دیوار هم از شادی دگرگون می شوند و رنگ می گیرند..!

و آنگاه چه حاصل از من و دل کوچک و قلم شاد شده…

جملات غمگین دلتنگی

دلتنگی را فقط آغوش رفع می کند،

دلتنگی را شنیدن صدایش رفع می کند آنهم نه از پشت گوشی،

درست از کنار گوشت…..

دلتنگی را یک ساعت زل زدن توی چشمهایش بدون حتی پلک زدن رفع می کند…..

درمان دلتنگی یک کافه دنج است،بنشینی کنارش،

نور مایل بتابد به صورتش،

زل بزنی به نیم رخش،

دستش دور شانه ات باشد و صدای نفس هایش را بشنوی،

قهوه بزنی با عطر تنش

و دستش که دورت پیچیده شده را

هر چند دقیقه یکبار فشار دهی،

که بگویی ببین بودنت خیلی خوب است،

بودنت اینجا،اینطوری توی آغوشم خوب است

خیلی خوب…..

به پاییز خواهم گفت!

چه پریشانم

از دلتنگی این همه غروب ِ

تنیده به تن بی قراری

چه سخت است

قدم در راه بی بازگشت بگذاری

به پاییز خواهم گفت!

راس ساعت دوست داشتن

من آمدم، امّا باز هم

باز گشتم دست خالی

به پاییز خواهم گفت!…

مطلب مشابه: شعر جدایی احساسی؛ اشعار غمگین کوتاه درباره جدا شدن از عشق

عکس نوشته جملات دلتنگی

اگر اینجا بودی

برایت می گفتم که آن وقتها که نبودی،

جهان ریخته بود به هم

و هیچ فصلی ارمغانی جز دلتنگی نداشت.

بعد با بهت می پرسیدم

باورت می شود؟؟؟

پاییز که می شد از درخت ها عوض برگ ها

دلتنگی ها سقوط می کردند …

آنقدر اشکهایم را به دریا میریزم تا تو را پیدا کنند.

تنها آن وقت است که دلتنگی و انتظار من برای تو به پایان میرسد.

با هر صدای ساعت این امید در قلبم زنده می‌شود که به لحظه بودن در کنار تو نزدیک‌تر میشوم.

بوی تو

خطوط چهره‌ات

لمس دستانت

با من هستند

در قلبم

در ذهنم

گرچه تو از من دوری

من عشق را نمی‌شناسم.

من شادی را نمی‌شناسم.

تنها تو را می‌شناسم و بدون تو نمی‌توانم حتی یک قدم در مسیر زندگی پیش روم.

همسر عزیزم دیوانه‌ وار دلتنگت هستم.

با رفتنت

قلبم را هم با خود بردی

و من در انتظار روزی هستم که تو بازمی‌گردی

و قلبم را با خود باز میگردانی

و من کامل می‌شوم.

دستم به بیداریت که نرسید

این بارخواهشم را عوض خواهم کرد

گوشه دنجی درخوابهای آشفته ام قرار بذار

عزیزم دنیا بدون شرکت تو از حرکت بازمانده است.

سخت است که زندگی را بی حضور تو هدایت کنم.

با هر نفسی که میکشم دلم برایت تنگ می‌شود.

دلتنگ که می‌شوی

چشم‌هایت را ببند

مثلِ یک عکسِ فوری ؛

فوری ظاهر می شوم

چشمان من،

آغوش من

و قلبم،

تا ابد

نشانی تو را از بر هستند.

دلتنگ آن قسمت از قلبم هستم که تو با خود برده‌ای.

چه وقت آن را به من بازمی‌گردانی؟

عکس نوشته جملات دلتنگی

آنچه بودنت به من می‌بخشد،

وصفش در کلمات نمی‌گنجد،

و اشتیاق من برای دیدنت،

تا در را باز کنم

و روی زیبای تو

چشمانم را روشن کند.

تنها تو هستی که

دوریت،

نبودنت،

قلبم را به درد می‌آورد.

کاش به جای “دلم” گلویم “تنگ” میشد

هوا نمی ریسید و خلاص

ریشه ام دریاست

به دنیا که آمدم آب از سرم گذشته بود

هیچ طوفانی به خفگی ام نمی انجامد

غرق نخواهم شد مگر در خودم

دیـالوگِ همیشه یـک نفـره ام را

هـی مـرور میکـنم تا وقتی به چشم هایت میرسم حرفی برای گفتن داشته باشم

اگــر انگشت های هیــس دوبـاره ژسـت عــاشقانه ام را به هـم نزنند

فاصله را تاب می‌آورم،

به این امید که تو روزی باز خواهی گشت

و قلب من تپیدن را از نو آغاز خواهد کرد.

فاصله هرچقدر زیاد هیچ است،

پیش عشق من به تو.

چه می‌شد اگر می‌توانستم

به جای آنکه دلتنگش باشم

بوسه‌ای بر گونه اش بنشانم.

یک نفر برای اینکه عاشقانه بوسه‌ای بر گونه‌اش بنشانم

یک نفر برای اینکه سرخوشانه با او بخندم

یک نفر برای اینکه سر بر شانه‌اش بگذارم و با او از خود بگویم

یک نفر برای اینکه در تاریک ترین لحظه‌های غم ، لبخند بر لبانم بنشاند

یک نفر برای من تا از عمیق‌ترین نقطه قلبم دوستش بدارم

نزدیک من بیا و جای خالی همه این یک نفرها را پر کن

دلتنگت هستم

صبر من کم است.

بی طاقتم.

اما انتظار، اگر برای رسیدن به تو باشد،

تا ابد تحمل می‌کنم.

تنها روزی از عشق تو و اشتیاق وصالت دلزده می‌شوم که

ستاره‌های شب دیگر ندرخشند

و ماه

از آسمان به زمین سقوط کند.

تا آن هنگام که تو را در میان آغوشم داشته باشم،

تو در میان قلبم هستی.

فرسخ‌ها و ساعت ها فاصله

هیچ است

آن هنگام که می‌دانم تو در قلب من هستی.

کیلومترها دور تر از من،

و صدایت همچنان آرامش بخش تر از هر آوایی.

سالها پیش با تو غریبه بودم و تو در کنارم نبودی.

امروز اما طعم بودنت را چشیده‌ام

و تاب آوردن دوریت سخت ترین کار دنیاست.

عشق ما مانند افسانه‌هاست.

مدتهاست که من انتظار آمدنت را می‌کشم،

تا با بوسه‌ای مرا از این خواب طولانی بیدار کنی و به زندگی بازگردانی.

ایمان دارم که

در نبرد عشق و فاصله،

عشق پیرزو میدان است.

خوابیدن دشوار است وقتی از تو دورم.

ولی

مشتاق خوابم

زیرا که می‌دانم تو در رویایم

انتظار من را می‌کشی.

امروز که از من دوری

قصه با هم بودنمان شکل نمی‌گیرد

ولی

ایمان دارم که تو روزی پایان خوش و تا ابد افسانه من خواهی بود.

قلب من میلیون‌ها کیلومتر سفر کرده و در کنار توست.

گرچه جسمم از تو دور است.

فاصله ما اگرچه دلتنگم کرده است

اما،

به من یادآوری می‌کند چه اندازه عاشق هستم.

دلتنگش شدم

چشمانم را بستم

او را از میان خاطره‌ها بیرون آوردم

در میان آغوشم تصورش کردم

لبخندی بر لبم بود

قطره اشکی از گوشه چشمم جاری شد.

هر ذره از وجودم شعر می شود

بی تاب خواستن تو

انتظار و شوق وصال تو

آری می خواهم شاعر شوم

می خواهم هر مصرعم آینه ای باشد صاف

در انعکاس مهربانی تو

و به باغ احساس

و حرف های دلم هر یک دفتر شعری باشد

که در آن

غزل غزل تو را بسرایم

مهربانم

دلتنگ که می شوی دیگر انتظار معنا ندارد

یک نگاه کمی نامهربان

یک واژه ی کمی دور از انتظار

یک لحظه فاصله

میشکند دیوار فولادی بغضت را

مهم نیست که چند سال گذشته است.

مهم نیست که چقدر از هم فاصله داریم.

هر کجای این دنیا که باشیم،

حتی اگر همه کائنات بخواهند ما را از هم جدا کنند،

من راهی به سوی تو پیدا خواهم کرد.

دلتنگم ولی

امیدوار.

دلبستگی قصه دردناک آدمی ست

تنها آدم است که می تواند

حتی به حضور علفی دلخوش بشود !

دلبستگی هم خانواده ی اصیلی ست…

برای درد ،

برای دلتنگی ،

برای اسارت و برای انتظار…

دلبستگی بیماری خطرناکی ست

که تنها درمانش مرگ ست

دلبستگی وابستگی می آورد

و وابستگی یعنی بر باد رفتن

دلتنگی همچون

کودک پابرهنه ایست

در خیابانی پر از

هجمه اتومبیل ها

که هرگاه میخواهد

عرض خیابان را طی کند،

اتومبیلی با بوق ممتد

از مقابلش عبور میکند

و دلتنگی؛

هی میماند

هی میماند

و هی میماند

پشت چراغ قرمزی

که نامش زندگیست …

آه..

دلتنگی،

دلتنگی…

وقتی نبودن های تو؛

به درازا می کِشد!

مدت هاست،

خشکسالی بی معنی است…

بارانِ دلتنگی هایم

حسین صفا:

که تحمل هر دردی

ممکن است ، الا دلتنگی ……

اما من،

هرروز یک فنجان دلتنگی می نوشم…

هر ثانیه مشتی بغض گره می زنم…

و هربار برای رهایی از درد نبودنت،

پیاله پیاله دوست داشتنت را سر می کشم…!

و همچون شناگری ناشی

در رویای هر روزه ات غرق می شوم!

وقتی دلتنگم بشقاب‌ها را نمی‌شکنم

شیشه‌ها را نمی‌شکنم

غرورم را نمی‌شکنم

دلت را نمی‌شکنم

در این دلتنگی‌ها زورم به تنها چیزی که می‌رسد

این بغض لعنتی است

ساز دلتنگی بی تو

گوش منو کر می کنه

آخ چه پرسوز میزنه

چشم من وتر می کنه…

مطلب مشابه: متن غمگین احساسی؛ جملات دلنشین غم انگیز پر سوز و گداز

عکس نوشته جملات دلتنگی

زندگی درد قشنگی‌ست

بجز شب‌هایش…

که بدون تو فقط خواب پریشان دارد…

باز دلتنگی و

شبهای دراز و غم یار

می برد از دل من

تاب و توانم چه کنم؟!…

 ​اصلا منصفانه نیست

وقتی می خواهمت کنارم نباشی

دنیا را بد چیده اند جانم

وگرنه جای تو اینجاست،،کنار من

کنار دلتنگی هایم………………!!!!

بگو

چه را بهانه کنم برای دیدنت

کدام حیله ی عاشقانه

کدام زیرکی

دل از تو بردن

ظرافت شعرهای سعدی می خواهد و

طراوت کلام حافظ!

همت مجنون می خواهد و…

دیوانگی عاشق

قرار ما

به وقت دلتنگی

به وقت زیباترین حادثه

به وقت دوست داشتن…

و‍ گریه،

دلتنگی های بُغضی ست که

نیمه شب های بی تو

گلویم را خط خطی می کند!

اشعار غمگین دلتنگی

در دل دردیست از تو پنهان که مپرس

تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس

با این همه حال و در چنین تنگدلی

جا کرده محبت تو  چندان که مپرس …

دلم تنگ ندانم صبر کردن

ز دلتنگی بوم راضی بمردن

ز شرم روی ته مو در حجابم

ندانم عرض حالم واته کردن

باباطاهر

دل از من برد و روی از من نهان کرد

خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهایی ام در قصد جان بود

خیالش لطف های بی کران کرد

چرا چون لاله خونین دل نباشم

که با ما نرگس او سر گران کرد

که را گویم که با این درد جانسوز

طبیبم قصد جان ناتوان کرد

بدان سان سوخت چون شمعم که بر من

صراحی گریه و بربط فغان کرد

صبا گر چاره داری وقت وقت است

که درد اشتیاقم قصد جان کرد

میان مهربانان کی توان گفت

که یار ما چنین گفت و چنان کرد

عدو با جان حافظ آن نکردی

که تیر چشم آن ابرو کمان کرد

صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم

که ز دیدن تو بی‌هوش و ز گفتن تو مستم

دل تنگ خویشتن را به تو می‌دهم، نگارا

بپذیر تحفه من، که عظیم تنگ دستم

اوحدی مراغه‌ای

ماهی که به قد سرو روانم آمد

دلتنگی او آفت جانم آمد

دلتنگ چنان شد که اگر جهد کنم

گِرد دل او بر نتوانم آمد

عطار

جانا تو ز دیده اشک بیهوده مبار

دلتنگی من بس است دل تنگ مدار

تو معشوقی گریستن کار تو نیست

کار من بیچاره به من باز گذار

مهسَتی گنجوی

نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی

چه شود کز دلم امروز گره بگشایی

ور تو آیی نشود چاره تنهایی من

که من از خویش روم چون‌ تو ز در بازآیی

قاآنی

از چرخ چو بر تو مهر فرزندی نیست

دلتنگی کردن از خردمندی نیست

چون کار تو چونانکه تو بپسندی نیست

در روی زمین هیچ چو خرسندی نیست

مسعود سعد سلمان

دلم تا برایت تنگ می‌شود

نه شعر می‌خوانم

نه ترانه گوش می‌دهم

نه حرفهایمان را تکرار می‌کنم

دلم تا برایت تنگ می‌شود

می‌نشینم

اسمت را

می‌نویسم

می‌نویسم

می‌نویسم

بعد می‌گویم

این همه او

پس دلتنگی چرا؟

دلم تا برایت تنگ می‌شود

میمِ مالکیت به آخرِ اسمت اضافه می‌کنم

و باز عاشقت می‌شوم

اشعار غمگین دلتنگی

می‌بینی

ترسِ نبودنت چه به روزم آورده است؟

و وحشت گم کردن دستی گرم

چگونه تا مغز استخوانم نفوذ کرده است؟

دیگر چگونه بگویم چقدر دلتنگ تو اَم؟

وقتی دندان‌هایم از ترس یا سرما

ـ چه فرق می‌کند اصلاً؟ ـ

واژه‌هایم را تکه تکه می‌کنند

و ناچارم

بریده بریده

د و س ت ت د ا ش ت ه ب ا ش م

لیلا کردبچه

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا