شعر فلسفی سنگین / مجموعه اشعار فوق سنگین و تاملبرانگیز
شعر فلسفی سنگین را در روزنو آماده کردهایم. این مجموعه اشعار سنگین و فلسفی درباره موضوعات مختلفی هستند که هرکدام در سهم خود بسیار عالی و تاملبرانگیز هستند. پس اگر به چنین اشعار سنگینی علاقه دارید، با روزنو همراه شوید.

شعرهای سنگین فلسفی
گهی از دل
گهی از جان
گهی از هر دو بیزارم
در همه آفاق کس بی مرگ نیست
وین عجایب بین که کس را برگ نیست
نیارزد آینه بودن به آن همه تشویش
که هر که جلوه فروشد، تو رنگ گردانی
بیدل
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید، غم مردم نخوری
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
حمید مصدق
ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت
یا رب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
چونکه اسرارت نهان در دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود…
نترسم که با دیگری خو کنی
تو با من چه کردی که با او کنی؟!
صائب تبریزی
مطلب مشابه: سخنان انگیزشی بزرگان و افراد معروف؛ ۴۰ سخن ارزشمند انگیزه دهنده

شبی بیدار دار آخر خدا را
چو صد شب داشتی نفس وهوا را
عطار
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل بدست کمان ابرویست کافر کیش
اگر پند خردمندان به شیرینی نیاموزی
فلک آن پند را روزی، به تلخی ات بیاموزد
شبیه بُغض نوزادی که ساعت هاست می گِرید
پُر از حرفم کسی اما زبانم را نمی فهمد
حسین منزوی
نفسم بند نفس های کسی هست که نیست
بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند
جام جهان نماست ضمیر منیر دوســت
اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است؟
تا خدا بندهنواز است به خلقش چه نیاز؟
میکشم ناز یکی تا به همه ناز کنم …
قیصر امین پور
بی بال و پراندر پی تو می پرم
من کاه شدم چو کهربائی تو مرا
عکس نوشته اشعار فلسفی
گرگ ها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب!؟
فریدون مشیری
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند
دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
خیال در همه عالم برفت و باز آمد
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را
سعدی
ای در دل من میل و تمنا همه تو
واندر سر من مایهٔ سودا همه تو
عاشقی را چه نیازست به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم
فاضل نظری
گر ما خطا کنیم، عطای تو بی حد است
نومیدی از عطای تو، حد خطای ماست
خواجوی کرمانی
مـــرده بدم زنده شدم، گـریه بـدم خنــده شدم
دولت عشـق آمــد و مـــن دولت پـاینــــده شدم
من عاشقانه می گویم که دوستت دارم
تو عارفانه بشنو که عاشقت هستم
پای سروی، جویباری زاری از حد برده بود
های های گریه در پای تو ام، آمد به یاد…
در طوفان زندگی…
با خدا بودن
بهتر از …
ناخدا بودن است!
نه تو آنی که همانی
نه من آنم که تو دانی
ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست
بر عارفان جز خدا هیچ نیست
سعدی
چیست از این خوب تر در همه آفاق، کار
دوست به نزدیک دوست، یار به نزدیک یار
ابوسعید البخیر
عمری گذشت و ساخته ام با نداشتن
ای دل! چه خوب بود تو را هم نداشتم…
می روم بی دل و بی یار و یقین می دانم
که من بی دل بی یار و نه مرد سفرم
بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه ی هم را ندیده ایم

وفا داری مدار از بلبلان چشم
که هر دم بر گل دیگر سرایند
سعدی
خاطرات تلخ را از یاد بردن ساده نیست
میخ کج را از دل دیوار کندن مشکل است
سید سعید صاحب علم
شعرهای فوق فلسفی زیبا
خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن
مولوی
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند درین عهد خریدار ندارد
صائب تبریزی
سردش بود دلم را برایش سوزاندم
گرمش که شد با خاکسترش نوشت خداحافظ
نشستم پای هر بی ریشه ای از پای افتادم
به گلدان بدون گل نباید آب می دادم
جواد منفرد
درد دل کن که نماند به دلت دل تنگی
کوه هم در فوران است به آن دل سنگی
فرزاد الماسی
محکومیم به امید و مجبوریم به آرزو….!
رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود
می رود عمر ولی، خنده به لب باید زیست
خنده رسوا می نماید پسته بی مغز را
چون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش
صائب
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
مرا دردیست اندر دل، که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
گر چه از اسب افتادم پیش چشم دوستان
همچنان بر اصل خود با استواری مانده ام
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود
قیصر امین پور
زهی عشق، زهی عشق که ماراست خدایا
چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو هم چنان که هستی
سعدی
ما را بدان لب تو نیاز است در جهان
طعنه مزن که با دو لب من چرا چَخی
گر ما خطا کنیم، عطای تو بی حد است
نومیدی از عطای تو، حد خطای ماست
خواجوی کرمانی

اشعار سنگین
نیست از عاشق کسی دیوانه تر
عقل از سودای او کورست و کر
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود، صد جان منی…
بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه
از خدا باید بخواهی تا من اویت کند
علیرضا بدیع
اشک در چشمان من طوفان غم دارد به دل
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز دل
حافظ شیرازی
زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن، فرصت شمار امروز را
زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد
پروین اعتصامی
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگی ست که جریان دارد
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
چندی ست از تو غافلم ای زندگی ببخش
چنگی نمیزنی به دل این روزها تو هم
نخ به پای بادبادک های کم طاقت مبند
زندگی را هر چه آسانتر بگیری، بهتر است
فاضل نظری
ای شمع بزم، در شب تاریک زندگی
پروانه ای بجو که کند جان فدای تو
درست وسط زندگی نشسته ام؛
صبور، غمگین، امیدوار، خسته
و ادامه دهنده
و ادامه دهنده!
زندگی چیزی ز ناچیز است و آن هم هیچ نیست
به سویت آمدم،
از تمام تبعیدگاه های زندگی…
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
زندگی در بردگی شرمندگی است
معنــی آزاد بودن زندگی است
زندگی آب روانی است، روان می گذرد
هر چه تقدیر من و توست، همان می گذرد
نیست نشان زندگی، تا نرسد نشان تو
مولانا
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بی درمانشان را درد درمان میکند
زندگی جنبش جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگَهِ آغاز حیات …
تا به جایی که خدا می داند !
سهراب سپهری
مطلب مشابه: متن انگیزشی انگیزه بخش قوی / جملات برای تثقویت روحیه و اراده

زندگی
گرمی دل های بـه هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد،
همه ی درها بسته ست
سعدیا دی رفت و فردا هم چنان موجود نیست
در میان این و آن، فرصت شمار امروز را
خیلی رنج کشیده ام… گاهی به بیراهه رفته ام
اما عشق ورزیده ام… پس من زندگی کرده ام….
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
نظامی