شعر عاشقانه جذب کننده / اشعار دلبرانه و جذب کننده کوتاه احساسی
اشعار دلبرانه و جذب کننده کوتاه احساسی و عاشقانه را برای شما قرار دادهایم. شعر عاشقانه، بهعنوان یکی از والاترین جلوههای ادبیات، تأثیری ژرف و چندسویه بر روان و اندیشه آدمی دارد. این نوع شعر، که از ژرفای احساسات انسانی سرچشمه میگیرد، میتواند دلها را به تپش آورد، عواطف خفته را بیدار سازد و پیوندی نامرئی میان شاعر و خواننده پدید آورد. تأثیر آن نهتنها در حوزه فردی، بلکه در سپهر فرهنگی و اجتماعی نیز آشکار است.

اشعار کوتاه دلبرانه
امشب
راس ساعت صفر عاشقی
تمام عشق
و”دوست “داشتنم را
دوباره بر سرت میبارم…
به گوشم خش خش پاییز زرد است
دلم میعادگاه زخم و درد است
نمیآید صدایی از در و دشت
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
به دل ناگفته صدها حرف دارم
میان سینه زخمی ژرف دارم
به روی پوستین سالخوردم
زمستان در زمستان برف دارم
چه کسی می داند؛
که تو در پیله تنهایی خود تنهایی
چه کسی می داند؛
که تو در حسرت یک روزنه در فردایی
پیله ات را بگشا!
تو به اندازه پروانه شدن زیبایی
از ساغر ناب ابدی، لبریزم
با عشق، هماوردِ غم و پاییزم
چون زهر بنوشانیام از جام بلا
مِهر از دل و جانم به وفا میریزم
این لطافت که تو داری هَمه دلها بفریبد…
او مرا خاطر برنجاند، من او را عُذر خواهم
همچنان گویم: مبادا خاطرش رنجیده باشد…
دایم آواره بُوَد هرکه پِی دل برود…
سردم شده بدجور عزیزم ، «بغلم کن»
یخ کردم از این سوزِ دمادم ، «بغلم کن»
تا باد ، مرا با خود ، از این کوچه نبرده
بی دغدغه ، با دغدغه ، محکم «بغلم کن»
دنیا همه مشتاق ِ تو هستند ولی تو
با وسعت ِ شوق ِ همه عالم ، «بغلم کن»
شد شایعه ، «غم» خورده در این کوچه یکی را
تا آن که نبلعیده مرا هم ، «بغلم کن»
این شهر همه ، در پیِ حرفند و حسودند ،
آهسته و پیوسته و کم کم «بغلم کن»
نازنینم ، رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی ، پیوند هاست
شاید اینها امتحانِ ماست ، با دستورِ عشق
ورنه هرگز رنجشِ معشوق را عاشق نخواست
چند می گویی که از من ، شکوه ها داری به دل؟
لب که بگشایم ، مرا هم با تو چندان ماجراست
عشق را ای یار ، با معیارِ بی دردی مَسنج
علت عاشق طبیبِ من ، ز علت ها جداست
چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی
«نَدیم و مونس و یارَم تو باشی»
دلِ پُر درد را درمان تو سازی
«شفایِ جانِ بیمارم تو باشی»
درد یعنی بروی درد سرش کم بشود…
بشوی عابر و آواره افکار خودت.
هر چند جهان با
تب و آشوب عجین است
آغوش تو آرام ترین
جای زمین است
لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود
حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت
سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم
سیب را دید!! ..ولی دلهره را دوست نداشت
تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد
گفت یک..گفت دو ..افسوس سه را دوست نداشت
من تو خط موازی ؟..نرسیدن..؟ هرگز
دلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت
درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که
از همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت
مطلب مشابه: متن صبح بخیر عاشقانه ( جملات زیبای احساسی صبح بخیر به عشقم )

تو
برای من
هر چقدرم که زنده بمونم
چیزی هستي که ازت سیر نمیشم
قبل مني
بعد مني
حال مني
امروز مني
فردای مني
هر بار که بهت نگاه میکنم
نهایت شکر من از خداوند هستي
“چشم بد دور، که هم جانی و هم جانانی”
جان شیرینِ دلم، مثل نفس میمانی…
من کویری پُرِ اندوه و تو لبریز بهار
بر دل تب زدهام، برفتر از بارانی…
چه بگویم چه نه، انگار خبر داری از آن
از نگاهم همهی حس مرا میخوانی…
چشم بد دور، که دیوانهی لبخند توام
تو مرا در دل صد حادثه، میخندانی…
مستی چشمانِ تو غرقِ شرابم میکند
دور بودن از برت خانه خرابم میکند
منکه بودم عاشق و دلباختهی چشمان تو
آ تشِ عشق ات مرا هر لحظه آبم میکند
نیمه شبها با خیالت میروم خوابِ عمیق
چون که یادت هرشبی من را کبابم میکند
بسکه مجنون تو لیلا بودهام هر روز و شب
آدم و اِنس و بشر، مجنون خطابم میکند
دوست دارم تا همیشه بینم آن چشمِ تو را
هر دو چشمانت مرا مست شرابم میکند
تو مرا یاد کنی یا نکنی،
باورت گر بشود گر نشود
حرفی نیست اما
نفسم میگیرد در هوایی که
نفسهای تو نیست…
بـاتـو
خوشبخت تـرین
آدم ایـن قافله ام
ڪم نشو
دور نشو
بی توجهانم خالـيست…
عکس نوشته کوتاه جذب کننده عشقی
یادت باشه که از خودت مواظبت کنی
بعضی وقتا اینقدر مشغولِ
مواظبت کردن از بقیه میشی که
یادت میره خودتم مهمی…
چه شد در من نمی دانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم …
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟
شهریار
از من مپرس دلیل عاشقی را
من خود نمی دانم چرا اینگونه شدم
آری اگر می گویند این عشق است
پس من عاشق شدم
چون سرخ ترین سیب در آغوش درختی
سخت است تو را دیدن و از شاخه نچیدن
“امیر توانا”
یه وقت به سرت نزند!
ڪه شعرهایم را بتڪانی
چرا ڪه رسوا خواهم شـــد…!
و همه خواهند دید!!
لحظه لحظه تــــ♥️ــو را در میان واژه هایم!
هر شب به تو با عشق و طرب می گذرد
بر من ز غمت به تاب و تب می گذرد
تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب می گذرد
هاتف اصفهانی
بگیر این گل از من یاد بودى
که تنها لایق این گل تو بودى
فراوان آمدند این گل بگیرند
ندادم چون عزیز من تو بودى
صدایم بزن
اسمم در دهانت
طنینی دارد
که حتی آن موقع
خودم را هم
دوست دارم
هوا خواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی

تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
وحشی بافقی
شعر عاشقانه دلبرانه
انگار معجزه بود خواستن تو
دل دادن و دوست داشتن تو
قسم به آن حسی که
از لحظه دیدارت مرا تبدار کرده
زندگی را با تو
دوست می دارم، می دارم، می دارم
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل
“رودکی”
یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
“بابا طاهر”
صدای خنده های تو
افتادن تکه های یخ است
در لیوان بهار نارنج
بخند!
می خواهم گلویی تازه کنم!
“محسن حسین خانی”
بار اول که دیدمت
چنان بی مقدمه زیبا بودی
که چند روز بعد
یادم افتاد
باید عاشقت میشدم..!
فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلم طلوع میکند
کار دیگری نداریم
من و خورشید
برای دوست داشتنت بیدار میشویم
هر صبح
به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم
“محمد رضا شفیعی کدکنی”
تو را دوست دارم
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند
احمد شاملو
مطلب مشابه: تبریک روز مرد به عشقم؛ جملات فوق العاده عاشقانه برای همسر

شعر عاشقانه خاص
تو معشوق ناب من هستی
همیشه عاشقت و مجنون تو می مانم لیلی جانم
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود
“رهی معیری”
از کجا آمده ای دار و ندارم شد ه ای
رخنه در خون و رگم کرده نگارم شده ای
ای فدای تو و آن چشم خمارت بشوم
با نگاهت که چنین دنج و قرارم شده ای
عاشقم از دل و جان بر تو دل آرای قشنگ
بر زمستان دلم تازه بهارم شده ای
مظهر عشق تویی عاشق دلباخته من
چون که در باغ دلم شور و هزارم شده
چقدر دوست دارم
دستهای مردانهات را که
دستهای کوچکم را در آن جا میدهی
و نوازشم میکنی
تا بفهمم تو کنارم هستی
و من تکیهگاه مطمئنی دارم
تمام من شده ای و
من تمامم را
به تو سپرده ام
عشق شاید همین است
همین ک چشم هایم
جز چشم های تو
هیچ نمی بینند
و خلوت خیالم تا همیشه
در تصرف آغوش پرمهر توست