شعر شهادت امام تقی (ع) / اشعار سوزناک و غمگین درباره شهادت امام جواد علیه السلام

اشعار سوزناک و غمگین درباره شهادت امام جواد علیه السلام را در روزنو آماده کرده‌ایم. «محمد بن على بن موسى علیه‌السلام» (۱۹۵-۲۲۰ ق)، معروف به «امام جواد» و «امام محمد تقی»، نهمین پیشواى شیعیان است. آن حضرت پس از شهادت امام رضا علیه‌السلام در سن هشت سالگی به امامت رسید.

شعر شهادت امام تقی (ع) / اشعار سوزناک و غمگین درباره شهادت امام جواد علیه السلام

شعرهای شهادت امام جواد

سیه پوش غم تو جان و تن شد

ز داغت هر دلی غرق محن شد

بمیرم قاتلت شد همسر تو

غریبی تو هم مثل حسن شد

ناله وا جگر نزن اینقدر

جگرت را شرر نزن اینقدر

با صدای نفس نفس زدنت

پشت در بال و پر نزن اینقدر

خواهر نداشتم که پرستاری ام کند

مادر نداشتم که مرا یاری ام کند

این بی کسی خلاصه به بی مادری نشد

بابا نبود رفع گرفتاری ام کند

قدمش ناگهان شتاب گرفت

طرفش رفت و ظرف آب گرفت

آب را بر روی زمین تا ریخت

در همان لحظه قلب زهرا ریخت

چقدر چهره ات شکسته شده

تا بهاری، چرا خزان باشی؟

به تو اصلا نمی خورد آقا

که امام جوان مان باشی

گلچین به باغ پرپر من خنده می کند

بر حال زار و مضطر من خنده می کند

این درد خویش را به که گویم که ای خدا

در بی کسیم همسر من خنده می کند

بار ديگر عالمــــی غمخــــــــانه شـــــــــد

غــم فـــــــزا از ناله جانانـــــــــه شـــــــد

در عـزای نـــــــور چشــــــــــم احمـــــــدی

غـــــــرق ماتـــــم شـــــــد جهان سرمدی

ای گل فاطمه بنده ی حق نهاد

جان سلطان طوس سیدی یا جواد

ما حزین غم بی کران توایم

تا ابد سائل آستان توایم

مطالب مشابه: متن تسلیت شهادت امام تقی (ع) به همراه عکس نوشته های مناسبتی شهادت

شعرهای شهادت امام جواد

سلام ما به رخ انور امام جواد

درود ما به تن اطهر امام جواد

غریب بود و غریبانه جان سپرد و نبود

کسى به وادى غم یاور امام جواد

گله از دشمنی دشمن و بیگانه نداشت

ناله از کینه و بی مهری همسر میزد

طائر باغ رضا بود ولی کنج قفس

همچو مرغی که پرش سوخته پر پر میزد

دلخسته و بی شکیب بودن سخت است

هم صحبت نانجیب بودن سخت است

هر مرد غریب مامنش خانه اوست

در خانه خود غریب بودن سخت است

به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند

جگرت سوخت و این قلب رضا را سوزاند

پشت این حجره در بسته چه گفتی تو مگر

که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند

همسری که همه ی دار و ندار مرد است

حال بر جان جواد ابن رضا افتاده

وسط حجره ی غربت زده ی دلتنگی

پسر فاطمه انگار ز پا افتاده

خیری که ز آشنا ندیده این مرد

ای کاش غریبه ای به دادش برسد

آهسته خبر کنید بابایش را

تا لحظه ی آخر جوادش برسد

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند

مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار

همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

الا ای خورشید سپهر قضا

یا سیدی یا ابن الرضا

داریم از داغ تو سوز و اشک بصر

شدی از زهر کین پاره پاره جگر

رمق نمانده دگر در تنی که من دارم

زجور همسر نا ایمنی که من دارم

برای مرد بود خانه مامنش لیکن

نه جای امن بود مسکنی که من دارم

شعرهای بلند شهادت امام جواد

هر چه در حجره زدم داد به من آب نداد

لبم از زمزمه افتاد به من آب نداد

هر چه گفتم جگرم سوخت به من رحم نکرد

پاسخ این همه فریاد به من آب نداد

دست و پا بس که زدم خسته و بی حال شدم

رفت هستم همه بر باد به من آب نداد

آب آبم جگر فاطمه را آتش زد

تا شود مادر من شاد به من آب نداد

پیش لب تشنه کسی آب نریزد به زمین

داد از این همه بیداد به من آب نداد

لب خشکیده من دید و به حالم خندید

کف زنان در برم استاد به من اب نداد

گفتم آبم بدهی یا ندهی می میرم

کربلایی شده بغداد به من آب نداد

نوحه آخر من واعطشا وای حسین

کردم از روضه او یاد به من آب نداد

خیره بر حنجر طفل و گله از حرمله داشت

نشود خانه اش آباد به من آب نداد

دید نامرد سر کوچک طفلم زعطش

بر روی شانه ام افتاد به من آب نداد

بی حیا آخر عمری به چه روزم انداخت

رو زدم بهر تو نوزاد به من آب نداد

ماندم آخر به چه رویی به حرم برگردم

کاش آبی به تو می داد به من آب نداد

 عبدالحسین میرزایی

بردار از خاک کف حجره سرت را

از بی کسی کمترصدا کن مادرت را

اینجا جواب ناله هایت نیشخند است

اصلاً نمی فهمند چشمان ترت را

با هلهله با پایکوبی خنده کردند

سوز صدای خسته بی جوهرت را

آه جگر سوزت امانت را بریده

اتش زدی با سرفه ات دور و برت را

حتی توان ایستادن هم نداری

قوّت نداری وا کنی بال و پرت را

پیداست از حال وخیمت زهر بدجور

آتش زده باغ گل نیلوفرت را

داری به خود می پیچی اما حیف اینجا

چشمی نمی بارد دل غم پرورت را

باید که تنها در غریبی بگذرانی

در خانه خود لحظه های آخرت را

در پیش رویت آب را روی زمین ریخت

می بینی آقا دشمنی همسرت را؟

بی حرمتی شد به مقامت باز هم شکر

خنجر نزد بوسه ضریح حنجرت را

می دانم اما شرم دارم که بگویم

بردند پشت بام خانه پیکرت را

 محمد حسن بیات لو

مطالب مشابه: عکس نوشته شهادت امام تقی (ع)؛ بیش از ۲۰ عکس پروفایل شهادت

شعرهای بلند شهادت امام جواد

شعر شهادت امام تقی (ع)

دوستان بر من و رنج و محنم گریه کنید

بهر مظلومی و تنها شدنم گریه کنید

نیست یک روز که من یاد مدینه نکنم

بر غریبیم که دور از وطنم گریه کنید

هر کجا روضه جانسوز حسین است و رباب

بر من و بهر عمویم حسنم گریه کنید

یاد آن لحظه که گفتم جگرم می سوزد

با همین زمزمه دل شکنم گریه کنید

بهر این روضه که مجبور شدم مثل حسین

تا که بر قاتل خود رو بزنم گریه کنید

جای آن عده که در پشت در حجره من

خنده کردند به پرپر زدنم گریه کنید

پسرم نیست که از خاک سرم بردارد

بر من و سوختن و ساختنم گریه کنید

بر روی بام تنم را به چه وضعی بردند

همره فاطمه پیش بدنم گریه کنید

در همان لحظه که افتاد تنم در کوچه

کاش بودید که بر زخم تنم گریه کنید

هر چه بود عاقبت کار کفن شد بدنم

همه بر جد بدون کفنم گریه کنید

 عبدالحسین میرزایی

وسط حجره گاه گاه افتاد

نفسش در شماره، آه افتاد

به در بسته خورد فریادش

بی پناهی که بی گناه افتاد

ناگه از درد تشنگی برخاست

سمت در، نا امید راه افتاد

رو زد و آب، نه نمی دادند!

به کنیزان چو کار شاه افتاد

نه کمی رقص و هلهله کم شد

نه به جان دادنش نگاه افتاد

کمر آسمان شکست از غم

دید از بام، تا که ماه افتاد!

حرف افتادن از بلندی شد

گذر دل به قتلگاه افتاد

ذوالجناح الظّلیمه می گفت و

مُغتسِل مِن دَم الجِراح افتاد

 علی ناظمی

شرار زهر قاتل سر زند از جسم و از جانم

کسی بر من نمی گرید به غیر از چشم گریانم

من از دوران طفلی تا جوانی خون دل خوردم

که از هر ناله می جوشد هزاران درد پنهانم

میان حجره در بسته مثل شمع، می گریم

مگر با قطره اشکی شود تر چشم گریانم

تمام عمر با تنهائی و غربت گرفتم خو

ولی وقت شهادت مادرم زهراست مهمانم

که دیده صید، دست و پا زند، صیاد کف بر کف

اَلا صیاد من صید توام دیگر مسوزانم

اَلا ای آه، از زندان تنگ سینه بیرون شو

که من با ناله داد خویش از صیاد بستانم

گهی نام محمّد بر لبم گه یا رضا گویم

کهی رو به مدینه گه بود سوی خراسانم

شریک زندگی گردیده قاتل، خانه ام مقتل

انیسم اشک چشم و حجره در بسته زندانم

مرا کشتی دگر شادی مکن ای دختر مأمون

گرفتم نیستم فرزند پیغمبر، مسلمانم

زسوز خود سرودن سوز دل دادم تو را(میثم)

که خورده نظم تو پیوند با اشک محبّانم

حاج غلامرضا سازگار

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا