شعر باران (مجموعه شعرهای زیبا، عاشقانه و احساسی درباره باران)

مجموعه شعرهای زیبا، عاشقانه و احساسی درباره باران را در روزنو قرار داده‌ایم. این شعرهای زیبا از شاعران بزرگ ایرانی و خارجی هستند که هرکدام در سهم خویش با قلمی مثال زدنی، باران و حال و هوای بارانی را مکتوب کرده‌اند. اگر به دنبال چنین اشعار زیبایی هستید، در ادامه همراه سایت ادبی روزنو باشید.

شعر باران (مجموعه شعرهای زیبا، عاشقانه و احساسی درباره باران)

شعرهای قشنگ درباره باران

   و او

    آنقدر باران را دوست داشت

    که من آرزو داشتم

    همه عمر

    ابری بودم

    بر فراز خانه اش

  وقتی تو

    از دوست داشتن گفتی

    من بسان خاک تشنه

    خاصیت باران را

    دانستم

   چگونه است که

    باران بر خاک می بارد

    اما اندوهش

    در دل ما

    جوانه می زند

شعرهای قشنگ درباره باران

   شرم دارم

    از تمام باران هایی که

    نبودنت را

    با یک چتر

    از آن ها

    پنهان کردم

دلم گرفته

    شبیه ابری که

    با خودش برد

    هر چه باران داشت

دوستت می دارم

    تو به بارش باران می مانی

    به شکفتن گلی در سرمای زمستان

    به چکیدن اشکی در لحظه دیدار

مطالب مشابه: متن درباره باران (جملات احساسی، عاشقانه و غمگین درباره باران)

عکس نوشته اشعار بهاری

گفتی چشم هایت را ببند

    و شعری بگو

    چشم هایم را بستم

    پروانه ای دیدم

    که در باران می رقصید

    و بوسه هایش را

    به دستان دخترکی می بخشید

    که چشم هایش

    شبیه تو بود

 و بودنش

    چه زیبا می کرد

    هوای بارانی را

    وقتی گرفتن دستانش

    بهانه ی بستن

    چترم بود

همه با آمدن باران

    یاد کسی می افتند

    اما او

    تنها کسی بود که

    با آمدنش

    مرا یاد باران می انداخت

  تار‌های بی کوک و کمان باد ولنگار

    باران را گو بی آهنگ ببار

    غبارآلوده از جهان تصویری واژگونه در آبگینه بی‌قرار

    باران را گو بی‌مقصود ببار

    لبخند بی‌صدای صد هزار حباب در فرار

    باران را گو به ریشخند ببار

    چون تار‌ها کشیده و کمان کش باد آزموده‌تر شود

    و نجوای بی کوک به ملال انجامد

    باران را رها کن و خاک را بگذار تا با همه گلویش سبز بخواند

    باران را اکنون گو بازیگوشانه ببار

    احمد شاملو

    حکایتِ بارانِ بی امان است

    این گونه که من

    دوستت می‌دارم

    شوریده‌وار و پریشان باریدن

    بر خزه‌ها و خیزاب‌ها

    به بی‌راهه و راه‌ها تاختن

    بی‌تاب، بی‌قرار

    دریایی جستن

    و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن

    و تو را به یاد آوردن

    حکایت بارانی بی‌قرار است

    این گونه که من دوستت می‌دارم

    محمد شمس لنگرودی

    وای باران باران

    شیشه پنجره را باران شست

    از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

    آسمان سربی رنگ

    من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

    می‌پرد مرغ نگاهم تا دور

    وای باران باران

    گاه می‌اندیشم می‌توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

    تو توانایی بخشش داری

    دست‌های تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد

    چشم‌های تو به من می‌بخشد

    شور و عشق و مستی

    و تو چون مصرع شعری زیبا

    سطر برجسته‌ای از زندگی من هستی

    حمید مصدق

عکس نوشته اشعار بهاری

شعرهای قشنگ بارانی

کاش بارانی ببارد قلب‌ها را تر کند

    بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند

    قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه‌ها

    رشته رشته مویرگ‌های هوا را تر کند

    بشکند در هم طلسم کهنه این باغ را

    شاخه‌های خشک و بی بار دعا را تر کند

    مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت

    سرزمین سینه‌ها تا ناکجا را تر کند

    چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده‌ها

    شاید این باران -که می‌بارد- شما را تر کند

    جلیل صفربیگی

می خواهم نام تو را

روی هر قطره آب بنویسم

و بگذارم که آن قطره

روح من را لمس کنم

و در قلب من جذب شود …

من می توانم نام تو را

در هرجا ببینم

در هر رنگ رنگین کمان

در هر ابری در آسمان

خیلی دلم برایت تنگ شده

در این هوای بارانی و عاشقانه

به یاد دارم …

آن روز بارانی را

دویدن در گل و لای باران

آب باران را

بوسه های عاشقانه و آغوش هم را

و لمس صورت های خیس یکدیگر

به یاد دارم …

رقصیدیم و عشق ورزیدیم

ریزش قطرات باران را تماشا کردیم

ما در این باران عاشق شدیم و شادی کردیم

ما در هر لحظه زندگی کردیم

و لذت بردیم … از باران گرم و رمانتیک

به یاد دارم …

عشق شورانگیزمان را

در آن هوای عاشقانه

گفتی باران نم نم را دوست داری

آیا می دانی که

هر وقت گریه می کنم هوا بارانی می شود؟

شاید به همین خاطر است که

خوشحال هستی

حتی اگر من دل شکسته باشم

لذت می بری هر وقت من گریه می کنم

تو آفتابی بودی که

باران را دوست دارد

و من بارانی بودم

که تو را دوست داشت آفتاب من …

اما حتی اگر

تضادها جذب هم شوند

من و تو هرگز یکدیگر را نمی ببینیم

مگر در یک رویداد سرنوشت ساز

که رنگین کمانی بسازیم!

زیر باران بیا قدم بزنیم

حرف نشنیده ای به هم بزنیم

نو بگوییم و نو بیندیشیم

عادت کهنه را به هم بزنیم

و ز باران، کمی بیاموزیم

که بباریم و حرف کم بزنیم

کم بباریم اگر، ولی همه جا

عالمی را به چهره نم بزنیم

سخن از عشق، خود به خود زیباست

سخن عاشقانه ای به هم بزنیم

قلم زندگی به دل است

زندگی را بیا رقم بزنیم

سالکم قطره ها در انتظار تواند

زیر باران بیا قدم بزنیم

مجتبی کاشانی

چتر ها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید با زن خوابید

زیر باران باید بازی کرد

زیر باران باید چیز نوشت

حرف زد نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است

سهراب سپهری

شعر عاشقانه درباره باران

 از خودم می پرسم

    چه کسی می داند

    ابر احساس مرا

    بوسه ی ناب تو

    باران زا کرد

    کاش

    مراعات حالم را می کردی

    آسمان

    اکنون

    وقت آمدن

    باران نبود

    بیا

    شرمنده ام نکن

    باران

    من به این گل های تشنه

    قول ترا داده ام

  و او

    آنقدر باران را دوست داشت

    که من آرزو داشتم

    همه عمر

    ابری بودم

    بر فراز خانه اش

  باران

    اشک های من است

    وقتی دلتنگی ام

    قد آسمان می شود

 مرا باران صدا بزن

    دل تنگ که شدی

    به شیشه می زنم

    پشت پنجره بیا

    تماشایم کن

دردم

    درد بارانی ست که

    هر چه عاشقانه می بارد

    کسی پنجره ای را

    برای در آغوش کشیدنش

    باز نمی کند

   آمدی باران

    اما چه دیر

    حالا من مانده ام و

    جای خالی اش

    در کوچه هایی که

    پر از حرف های نگفته است

   از شعر

    دور شده ام

    آنقدر دور

    که حتی دیگر

    به خاطر نمی آورم

    روز های بارانی

    منتظر آمدن

    چه کسی بوده ام

  باران اگر نبارد

    عطر ترا

    در کدامین هوا

    نفس بکشم

    که دلم

    نگیرد

    نمیرد

 پیش از آنکه بروی

    به من بگو

    اشک هایم

    خاطره کدام روز بارانی ست.

مطالب مشابه: متن برفی قشنگ { جملات و اشعار عاشقانه درباره برف و زمستان }

شعر عاشقانه درباره باران

شعر باران

  وای، باران

    باران

    شیشه پنجره را باران شست

    از دل من اما،

    چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

گاهی چتر را باید دستِ باران داد

روی سرِ خودش بگیرد

و ما

جایش بباریم

 هنوز صدای تو

    دَر گوش مَن است

    چون نَم نَم باران

    دَر خاطرِ گُلی

    تِشنه

    فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد

    با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت

    دوست را، زیر باران باید دید

    عشق را، زیر باران باید جست

  باران بهانه بود

    که تو

    زیر چتر من

    تا انتهای کوچه

    بیایی

    و دوستی

    مثل گلی

    شکوفه کند

    بر لبانمان

تو

باران بودی

این را

از صدایت فهمیدم

وقتی

برای همیشه می رفت

   یکی قطره باران ز ابری چکید

    خجل شد چو پهنای دریا بدید

    که جایی که دریاست من کیستم

    گر او هست، حقا که من نیستم

    چو خود را به چشم حقارت بدید

    صدف در کنارش به جان پرورید

    سپهرش به جایی رسانید کار

    که شد نامور ((لوءلوء شاهوار))

    بلندی از آن یافت، کو پست شد

    در نیستی کوفت، تا هست شد

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا