شعر آغوش و بوسه (اشعار زیبا و عاشقانه درباره بغل و عشق)
شعر آغوش و بوسه را به صورت گلچین برای شما دوستان آماده کردهایم. این شعرهای بسیار زیبا و عاشقانه را میتوانید در کپشن و استوری استفاده کنید. پس اگر به دنبال چنین اشعار و متونی هستید، در ادامه با ما همراه شوید.

شعرهای آغوش و بوسه
در آغوش تو، گم شده ام، انگار که دنیا نیست،
بوسه هایت گرمای دل، مثل نور خورشید است.
آغوش تو پناهی است، در این جهان سرد و تاریک،
لبانت را با بوسه، به یک شعر زیبا ساختم.
بوسه ای گرم و عاشقانه، از لب های تو برمی آید،
هر بوسه، یک افسانه است، در دل من جا می گیرد.
بوسه ها، زبان عشق هستند، در این سکوت دل انگیز،
بوسه ها، زمزمه های عشقی هستند، در این شب عاشقانه.
آغوش تو، یک دنیای جدید است، در هر لحظه با تو،
در آغوش تو، من دوباره متولد می شوم، با عشق و امید.
آغوش تو، یک آرامش است، در این طوفان زندگی،
آغوش تو، پناهی است، در این جهان سرد و تاریک.
بوسه ای که در آغوش تو، بر لب های تو می افتد،
یک موسیقی عاشقانه است، در دل من به صدا در می آید.
بوسه در آغوش، یک شعله است، در تاریکی شب،
بوسه در آغوش، یک نور است، در این تاریکی دلتنگی.
دلم آغوش میخواهد کمی گرم و کمی تب دار
کمی با من مدارا کن دلم را از زمین بردار
مشـق ِ بیآغوش ِ بیتکرار ِ انـدام ِ ظریف ِ خویش را
در ترجمانیْ خیسْ از چشمـان ِ بیــدار ِ دلـمْ تکـرار کـن
تا بریل ِ سـخت ِ عریان ِ تن ِ سردتْ به آغوشیْ برای ِ زیستنْ تبدیل گردد..
آدم ها حق دارند آغوشی داشته باشند
که وقتی بغض داشت خفه شان می کرد بهش پناه ببرند
و ایمان داشته باشند تا وقتی که آنجا هستند دست هیچ غمی بهشان نمی رسد . . .
آغوش تو آدم را پرنده می کند، دشت بزرگ!
آغوش تو مرا بلند پروازتر می کند…
مطالب مشابه: شعر درباره عشق / اشعار بلند و کوتاه درباره عشق و عاشقی

مثل یک شعر
مرا تنگ در آغوش بگیر
که هوای غزلم
سخت شبیه تن توست…
دلم آغوش میخواهد کنارش یک دوتا بوسه دو تا قطاب ترد و تازه و مرغوب از بازار
یک عـُمر، با در آغوشگرفتن ِ زانوهای ِ خستهام
شب ِ بـابـونــهای ِ آغوشت را بازسازی کردهام
و شاعرانه تو را در واژگانم آراستهام و در خیـالْ زیستـهام
در بستـریْ به پروانههای ِ خشکیدهْ آزین شده
با صداییْ به لالایی ِ جیرجیرکهای ِ نامرئیْ ماننده
که لای تور توریهای روسری ِ بجا ماندهاتْ شکنجه میخوانند
و عـزای ِ نبودنت را در مرثیهای غریبانه، آرشهوارْ به سینه میزنند..
مرا بسپار در آغوشت
برای همیشه
آغوش تو هر بارکه در برم میگیرد
باشکوه ترین لحظه زندگیم را تجربه میکنم…
چه احوال خوبی ست
مثل پیراهنت
اسیر آغوش تو باشم
دلم آغوش میخواهد پراز احساس دل بستن
پراز سلول زندانی پراز آزادی بسیارپ
راز ماندن پراز خواندن پراز شیرینی افشاندن
پراز اصرار بوسیدن پراز ناز و پراز انکار
پراز ماسه پراز دریا پری واره پری سیم
اپراز آبی پراز ماهی یکی مست و یکی هشیار
عکس نوشته آغوش و بوسه
تو را تمام نمیکنم در این واژگان خیس
تو بیانتهای ناموس منــی
تو را بیصبرانه انتظار میکشم
بی ریــا تــا شـاه دخـت سرزمین أمن آغوشم شـَوی..
تب کرده ام از گرمای آغوش تو
هنگامی که دستانت رابر روی تنم و گرمای نفست را بر گردنم حس میکنم
و خیس عرق میشوم ازشرم بودنت …
من تمام شهرهای ویران شده ام
سربازهای بسیاری
در چشم هایم شکست خورده اند
و آغوش تو
تنها جای دنیاست
که هنوز دوستش دارم.
برای کسی که نمیشود او را خواست
نمیشود او را داشت
فقط میشود سخت برای او دلتنگ شد
و درحسرت آغوشش سوخت
دلم آغوش میخواهد ، فقط از نوع شیرازی
کمی تا قسمتی عاشق،کمی تا قسمتی تب دار
دلم بی تاب چشمانت ، غزل بانو ، غزل خوانت
بیا این گوی و میدانت ، دلم را از زمین بردار
تنت بوی تندموج و شن های دریا را میدهد
وقتی که غرق در آغوشت میشوم …
آغوش که می گشایی
پریان قصه
غبطه می خورند
به بوسه هایی که
به ابریشم تنم می نشانی.
دلم دریای اتیشه دارم می سوزم از این تب
تو آغوش یکی دیگه چرا تو فکرتم هر شب
توهم شاید شبیه من گرفتاری و بی تابی
تو آغوش یکی دیگه به یاد من نمی خوابی
آغوش گرم تـــــو
مهر باطلی ست بر همه ی سردی های روزگار . .
در آغـــوشم که میگیری حلقه ی دستانت به دور کمرم حلقه ای ست از جنس “نیاز” . . .
و “ناز” من این چشمانم است که با هر پلک زدن تو را هوایی میکند . . . !
وقتی دلم از دوری آغوش تو تنگ است
هر دکمه ی پیراهنت انگیزه جنگ است
یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم
گویی که گل از چشمه مهتاب گرفتم
هرگز نتوانی که ز من دور بمانی
چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم
گر زنی تیغ زنم بوسه به دستت كه بزن نیست مردره عشق آن كه مزن میگوید
شوریده شیرازی
خرم آنروز که مستم
ز در حجره درآئی
وز لبت بوسه شمارم
بشماری که تو دانی.

گرد آن خانه بگردم كه بود محفل او پای آن ناقه ببوسم كه كشد محمل او
رضایی كاشانی
مثل بوسه ي پیش از خداحافظی
تکلیفت روشن نیست
من چقدر ساده ام
که هنوز فکر میکنم
روزهای آخر پاییز
تمام طلسم ها باطل می شود
و تو مرا فتح خواهی کرد.
شعرهای عاشقانه بوسه و آغوش کشیدن
ياد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
ياد آن خنده بيرنگ و خموش
كه سراپاي وجودم را سوخت
رفتي ودر دل من ماند بجاي
عشقي آلوده به نوميدي و درد
نگهي گم شده در پرده اشك
حسرتي يخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسويم آيي
ديگر از كف ندهم آسانت
ترسم اين شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند بر جانت
««فروغ فرخزاد»»
چنداست نرخ بوسه به شهرشما كه من عمری است كزدودیده گهر میشمارمت
شهریار
انقدر بوسيدمش تا خسته شد
خسته از بوسيدن پيوسته شد
خواست لب بر شكايت بشكفد
لب نهادم بر لبش تا بسته شد
به بوسهای ز لبش دل نمیشود سیراب چگونه تشنه تواند ز گوهر آب گرفت
ظهیر فاریابی
بهار یعنی
جای بوسههاي مردی
که تو باشی
روی گونههاي زنی
که من باشم
شکوفه بدهد!
جان من بستان وجانی ده مراازبوسهای تا دهم باز از برای بوسه دیگر ترا
مختاری غزنوی
چه گوشواره اي از بوسه هاي من خوش تر
که دانه دانه نشیند به لاله ي گوشت
آن مسافر که سحر گریه در آغوشم کرد
آتشم زد به دو تا بوسه و خاموشم کرد
وه كه میسوزموپوزش به لب ازرنج گناه بوسهها میزنم از دور به پیشانی تو
فریدون توللی
اي لبانـــم بــــوسه گاه بوسهات،
خیــره چشمانــم به راه بوسهات…!
قند آمیخته با گل نه علاج دل ما است
بوسهاي چند برآمیز به دشنامی چند
شعرهای زیبای بوسه
طمع بوسه از آن لعل شكر خا دارم خیر از خانه در بسته تمنّا دارم
صائب تبریزی
تن زده ام آغوشت را
چقدر به من می آید
رنگش
جنسش
و اندازه اش
که به قد تمام بی کسی هایم
بر دلم نشسته است!!
دو قلب دارم
یکی در طرف چپ و دیگری در طرف راست
آغوشت را تنگ تر کن
من این تن ، دو قلب را دوست دارم !
وقتى در آغوشم آرام میگرفت…
چشمانش را میبست…
نمیدانم از احساسش بود…
یا خود را در آغوش دیگرى تصور میکرد!!!
مطالب مشابه: متن عصر بخیر عاشقانه / پیامهای گرم عاشقانه عصر به خیر برای عشقم

دوست دارم تا شبی مهمان آغوشت شوم
یا که همچون حلقه ای آویزه ی گوشت شوم
دوست دارم درحضور خلوت تو یک شبی
دستهایت را بگیرم ، دوش در دوشت شوم
دوست دارم کز لب عشق تو از شب تا سحر
دلبرانه از شراب بوسه ام نوشت شوم
در خیالم سرمه ای بر چشم زیبایت زنم
مست می از ساغر چشمان منقوشت شوم
خواهم امشب با نوازشهای تو دیوانه وار
یک بغل رویا بسازم ، مست و مدهوشت شوم
هر شبی با یاد تو من غرق رویا می شوم
در تب آغوش تو خواهم که تن پوشت شوم
هوا هر چقدر هم زمستان باشد
مهم نیست ،
آغوش تو تابستانِ من است . . .
حسود نیستم…
اما گاهی بدجور حسودی میکنم به آن هایی که
شب ها در آغوش خـــیالی یکدیگر به خواب می روند…
عاقبت یک روز که نزدیک است ،
از دنیایی که در آن بی تو مرده ام زنده خواهم شد ،
به سویت خواهم دوید و تا ابد در آغوشت جان خواهم داد !
میروم تا در آغوش خاک قرار گیرم ،
و تمام خاطراتمان را به خاک بسپارم
چون دیگر بعد تو پناهی بهتر از آغوش خاک ندارم . . .
تو را نه عاشقانه
نه عاقلانه
و نه حتی عاجزانه؛
که تو را عادلانه
در آغوش می کشم…
عدل مگر نه آن است که
هر چیز سر جای خودش باشد؟