جملات فلسفی نیچه / متن های عمیق و فوق فلسفی از نیچه فیلسوف بزرگ آلمانی
متن های عمیق و فوق فلسفی از نیچه فیلسوف بزرگ آلمانی را در روزنو آماده کردهایم. فریدریش ویلهلم نیچه فیلسوف، ادیب، شاعر، منتقد فرهنگی، جامعهشناس، آهنگساز و لغتشناس آلمانی و استاد زبانهای لاتین و یونانی بود که آثارش تأثیر بسیار عمیقی بر فلسفهٔ غرب و تاریخ اندیشهٔ مدرن برجای گذاشته است.

متن فسلفی عمیق از نیچه
خود را سرزنده نگاهداشتن در گیر و داد یک کار دلگیر و بیاندازه پرمسئولیت، کم هنری نیست: و البته چه چیزی ضروریتر از سرزندگی؟ کاری که شادمانی در آن دست اندر کار نباشد هرگز درست از آب در نمیآید.
دلاورترین کسان هم در میان ما کمتر دل آن چیزی را دارد که به راستی میداند…
«برای تنها زیستن یا حیوان میباید بود یا خدا» این گفتهی ارسطوست و مورد سوم را از قلم انداخته است: هر دو میباید بود، یعنی فیلسوف…
آدمی با زیستن طبیعت وحشی خویش بهتر از همه از [درد] ناطبیعیتاش، از عقلانیتاش، بهبود مییابد.
بله؟ بشر یکی از خطاهای خداست؟ یا خدا همانا یکی از خطاهای بشر؟
از کردههای خویش هیچ هراسان مباش و بیسرپرستشان مگذار! پشیمانی کار پسندیدهای نیست.

بله؟ در جست و جویی؟ دلت میخواهد خود را ده برابر و صد برابر کنی؟ به دنبال پیروانای؟ پس به دنبال صفرها بگرد.
آیا بهتر است از درون هیولا بیرون بیایی یا بی سر و صدا بلعیده شوی؟
مطالب مشابه: جملات قصار زرتشت فیلسوف و رهبر مذهبی (سخنان گرانبها)
عکس نوشته جملات نیچه
در بدن شما حکمت بیشتری از عمیق ترین فلسفه های درونی شما وجود دارد.
در مورد انسان نیز مانند درخت است. هر چه بیشتر به دنبال صعود به ارتفاع و نور است، ریشه هایش با شدت بیشتری به سمت زمین، به پایین، به تاریکی، به اعماق و به سوی شر می جنگند.
انسان چیزی است که باید بر آن غلبه کرد. انسان طنابی است که بین جانور و فراانسان بسته شده است – طنابی بر فراز پرتگاه. آنچه در انسان جالب است این است که پل است نه پایان.
برای پیش بینی رفتار مردم عادی از قبل، فقط باید فرض کنید که آن ها همیشه سعی می کنند با کمترین هزینه هوشی ممکن از یک موقعیت ناخوشایند فرار کنند.
بدترین خوانندگان کسانی هستند که مانند سربازان غارتگر رفتار می کنند: آن ها چند چیز را که می توانند استفاده کنند برمی دارند، بقیه را از بین می برند و نسبت به محیط انتقاد دارند.
شاید من بهتر بدانم که چرا تنها انسان است که می خندد. او به تنهایی آن قدر عذاب میکشد که مجبور شد خنده را اختراع کند.
انسان همیشه مجبور بوده برای اینکه تحت فشار اجتماع قرار نگیرد، مبارزه کند. اگر مبارزه کنید، اغلب تنها خواهید بود و گاهی حس ترس بر شما غلبه می کند.
یک فرد باید ناگواری های خواستن را از بین ببرد تا با خیلی ها موافق باشد. وقتی همسایه ای کلمه «خوب» را به زبان می آورد، دیگر خوب نیست؛ و چگونه باید یک «خیر مشترک» وجود داشته باشد! این اصطلاح با خودش تناقض دارد: هر چیزی که می تواند رایج باشد همیشه ارزش کمی دارد. در پایان، باید همانطور باشد که هست و همیشه بوده است: چیزهای بزرگ برای بزرگان، پرتگاهها برای ژرفها، ظرافت ها و هیجان ها برای صیقل دادن و به طور خلاصه، این یعنی همه چیزهای کمیاب برای افراد نادر است.
خود را جایی درگیر کن که فضیلت دروغین به کار نیاید؟ چنان جایی که آدمی در آن همچون بندباز بر روی بند، یا میافتد یا سر پا میماند یا راه به بیرون میبرد.
من به همهی سیستمسازان بدگمانام و از ایشان رویگردان. خواست سیستمسازی خلاف درستکرداریست.
کرم زیر پا رفته زیرکی به خرج میدهد و دور خود حلقه میزند تا مبادا دوباره زیر پا برود: به زبان اخلاق: این یعنی فروتنی.

سخنان فلسفی نیچه
چه شود اگر که من حقدار بمانم یا نمانم! من هماکنون چه حقها که ندارم! آنکه امروز از همه بهتر بخندد تا آخر میخندد.
سقراط از نظر تبار از پستترین مردمان بود: سقراط از فرومایگان بود. میدانیم و هنوز میبینیم که چه زشت بوده است. و اما زشتی که به خودی خود زننده است نزد یونانیان مایهی نغی بود. آیا سقراط هرگز یونانی بود؟ زشتی چه بسا نمودیست بسنده از بالیدن نارسا بر اثر آمیزش نژادها.
آدمی هنگامی به جدل روی میآورد که سلاح دیگر نداشته باشد. آدمی میداند که دستزدن به جدل شکبرانگیز است. زیرا چندان باورپذیر نیست. اثر هیچچیزی را به آیانی اثری که یک جدلگر میگذارد نمیتوان زدود.
سقراط میخواست بمیرد این آتن نبود که جام شوکران را به او داد؛ او خود بود. او آتن را به دادن جام شوکران واداشت. او زیر لب با خود گفت: «سقراط طبیب نیست: اینجا مرگ طبیب است و بس…. سقراط خود جز بیمار دیرینهای نبوده است…»
دیگر خصلت ویژهی فیلسوفان که خطر آن کمتر از دیگر خصلتها نیست آن است که واپسین و نخستین را به جای یکدیگر مینشانند؛ یعنی آن را که آخر سر میآید و ای کاش که هرگز نمیآمد! آن بالاترین مفهومها یعنی کلیترین و تهیترین مفهومها، آن تهبخار دیگ جوش واقعیت را به نام سرآغاز در سرآغاز مینشانند. این نیز چیزی جز نموداری از شیوهی حرمتگذاری ایشان نیست.
میخواهم یک اصل را فرمولبندی کنم. هرگونه طبیعتگرایی اخلاقی یعنی هر اخلاق سالم زیر فرمان یک غریزهی حیاتیست و در آن فرمانی از فرمانهای زندگی از راه قاعدهای خاص از «بایست» و «نهبایست» به جای آورده میشود و بدینسان راهبندی از راهبندها و ستیزهای از ستیزها از سر راه زندگی برداشته میشود. اما اخلاق طبیعتستیز یعنی کم و بیش هرگونه اخلاقی که تا کنون آموزاندهاند و ارج نهادهاند و اندرز گفتهاند، بهعکس درست رویاروی غریزههای حیاتی میایستد و گاه پنهانی و گاه با صدای بلند و گستاخانه این غریزهها را محکوم میکند و هنگامی که میگوید «خدا در دل مینگرد» به فرودستترین و فرادستترین خواهشهای زندگی نه میگوید و خدا را دشمن زندگی میانگارد…. قدیسی که خاطر خدا از وی خرسند است یک اختهی آرمانیست… آنجا که «ملکوت خدا» آغاز میشود، زندگی پایان میگیرد…
خطایی خطرناکتر از نشاندن پیآمد به جای علت نیست. من این را ویرانی راستین عقل مینامم. باری، این خطا از جمله دیرینهترین و هم تازهترین عادتهای بشریت است تا به جایی که در میان ما تقدس یافته و نام دین و اخلاق به خود گرفته است. هر گزارهای که دین و اخلاق فرمولبندی میکنند این خطا را در بر دارد. کشیشان و قانونگذاران اخلاق پایهگذاران این ویرانی عقلاند.
اگر جوانی دچار رنگپریدگی و بیرمقی زودرس باشد، دوستاناش گناه را به گردن این یا آن بیماری میاندازند. اما من میگویم: همین که او بیمار شده است، همین که نمیتواند از پس بیماری برآید خود پیآمد یک زندگانی نیروباخته است و فرسودگی ارثی.
کیست که دربارهی آنچه روح آلمانی میتوانست باشد اندیشیده باشد و دچار اندوه نشده باشد! باری، این ملت هزار سال است که خود را به دست خویش در دام حماقت انداخته است: الکل و مسیحیت، این دو مادهی مخدر بزرگ اروپایی را هیچجا بدتر از این و فسادآورتر از به کار نزدهاند. به تازگی سر کلهی سومین هم پیدا شد است که تنها با آن میتوان بیخ هرگونه چالاکی عالی و بیباکانهی ذهن را زد: موسیقی، موسیقی خفقانگرفتهی خفقانآور آلمانیمان.
متن های تکان دهنده از نیچه
هنگامی که از خود سخن به میان میآوریم دیگر ارزیابی چندان درستی از خود نداریم. تجربههای کنونی ما هیچ اهل پرچانگی نیستند اگر بخواهند نیز باز از آن سخن نمیتوانند گفت زیرا واژه کم میآورند. دربارهی چیزی واژهی کافی داریم که آن را دیگر از سر گذرانده باشیم. گفتاری نیست که ذرهای خوارشماری در آن نباشد. زبان را گویی برای چیزهای میانه، نیمهکاره و بازگفتنی ساختهاند و بس.
مطالب مشابه: متن فلسفی در مورد آدمها (جملات سنگین و عمیق درباره آدم های زندگی)

درست است، ما زندگی را دوست داریم، نه به این دلیل که به زندگی کردن عادت کرده ایم، بلکه به این دلیل که به دوست داشتن عادت کرده ایم.
یکی به عقیده ای پایبند است، زیرا به خود می بالد که به تنهایی به آن رسیده است و دیگری به این دلیل که برای آموختن آن زحمات زیادی کشیده و به درک آن افتخار می کند: و بنابراین هر دو از روی بیهودگی این کار را انجام می دهند.
زندگی در یک تعقیب و گریز دائمی پس از منفعت طلبی، افراد را وادار می کند تا روحیه خود را تا حد فرسودگی در تظاهر مداوم و زیاده روی و پیش بینی دیگران صرف کنند.
یک موجود زنده بیش از هر چیز به دنبال تخلیه انرژی خود است – زندگی اراده به داشتن قدرت است. حفظ خود تنها یکی از نتایج غیر مستقیم و رایج است.
آنچه برای من اتفاق می افتد برای همه کسانی که به آگاهی می رسند اتفاق می افتد. این آگاهی مثل عسل در رگ های من است که خونم را پربارتر و روحم را آرام تر میکند.
تشخیص نادرستی بهعنوان شرط زندگی – این قطعا به معنای مقاومت در برابر احساسات با ارزش عادت شده به شیوه ای خطرناک است و فلسفه ای که این را به خطر می اندازد، به تنهایی خود را فراتر از خیر و شر قرار می دهد.